راهی که نیس.

http://s5.picofile.com/file/8158627250/creative_halloween_make_up_ideas_76_605.jpg

حس میکنم این روزا تبدیل شدم به ی خط صاف و ممتد.. نه فرازی و نه فرودی.. همینجور صاف ِ صاف.. قبلنا از این یکنواختی می ترسیدم.. اما الان حتی یادم میره که یکنواختم... نمی دونم حتی خوبم یا بدم.. ی جور فلج مغزی و ادراکی و حسی.. ی جورایی یاد رقص برگای بید تو باد میفتم.. که با باد میرن و نباشه نمیرن.. یاد ی آدم یخ زده ِ خواب رفته که سیلی های محکم هم نه حالشو جا میاره، نه خشمشو... یاد چوبای نیمه سوخته خیس... هیچ فوتی روشنشون نمیکنه دیگه.. می دونم که ی چیزی از درون مرده.. یک شاخصه زنده گانی از دست رفته... می دونم... اینو حتی با این فلجِ سراسری میدونم.