خانه عناوین مطالب تماس با من

ساچی

ساچی

گذروندم:

  • مرداد 1398 1
  • تیر 1398 1
  • مرداد 1395 1
  • فروردین 1395 1
  • اسفند 1394 1
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 1
  • آبان 1394 1
  • مهر 1394 2
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 5
  • تیر 1394 2
  • خرداد 1394 2
  • اردیبهشت 1394 3
  • فروردین 1394 2
  • اسفند 1393 3
  • بهمن 1393 4
  • دی 1393 3
  • آذر 1393 7
  • آبان 1393 12
  • مهر 1393 28
  • شهریور 1393 23
  • مرداد 1393 16

می گذرونم:

مرداد 1398
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 3535353535353535353535353535353535353535353535353535353535353535353535 چهارشنبه 16 مرداد 1398 14:56
    درآستانه 35 سالگی امید که پر نور و رنگ و لبخند باشی پر آرامش و اطمینان
  • و یکی مث اون بود ک طلسم دوربینو می شکست.. جمعه 14 تیر 1398 11:30
    دوربین موبایلو آوورده جلو صورتم و میگه آرزوهاتو بگو.. جمع و جور میکنم خودمو.. صدامو صاف میکنم و ی ژست میگیرم.. جدای از اون چیزی که هستم... از اون منِ الانم.. و آرزوهامو میگم ... رو به دوربین.. اونم دوربین موبایل خودم که دست خواهرمه! و میفهمم که منم در تله جادوی دوربین افتادم.. تله خود نبودن.. تله بازی کردن... دیگری...
  • ربطش به حافظ چیه؟!!! اینو که دیگه اصن نمیدونم. یکشنبه 3 مرداد 1395 18:56
    دارم عکس بازیگرا رو تو جشن حافظ نیگا میکنم.. فک میکنم که چرا جاهای دیگه مراسم فرش قرمز اینقد خواهان داره.. چرا مردم اونجاها اینقد با وجد میرن واسه دیدن بازیگراشون.. چرا اینقد هیجان دارن واسه این مراسم.. اما ماها نه.. حتی دیدن عکساشونم واسه من یکی که با ی پوزخند همراهه.. گاهی فک میکنم شاید به این علته که اونا به دیدن...
  • هزار تویِ بی تو پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 14:44
    وقتی حرف از مرگ میشه همه میگن چقد زود ... هیچ کاری هم نکردیم... با خودم میگم: یعنی می دونستین چ کار کنین؟ یا چ کار باید می کردین؟ خوش به حالتون... چون من هنوز نفهمیدم "چ باید" کرد...یا "چ بایدی" خوبه که می بایس انجامش داد و "چ بایدی" بد، که نمی بایس انجامش داد؟! و حتی هنوز نمی دونم"...
  • لطفا... یکشنبه 29 فروردین 1395 18:20
    بذارید بعضی آدما تو سطح بمونن باهاتون و هی دستشون رو نگیرید و هی نکشیدشون تو عمق... میان اونجا رو گند میزنن... بذارید عمقتون زشت یا زیبا، شاد یا غمگین مال خودتون بمونه و یه عده خاص... نکنیدش عمومی...
  • کمی آهسته تر زیبا... کمی آهسته تر رد شو... چهارشنبه 26 اسفند 1394 15:39
    من بهت نرسیدم ... امان از کار که منو اجیر کرده... من بهت نرسیدم تا زحمت یکسال آدما رو بندازم رو شونه هاتو و خودم فارغ و شادان لی لی کنان رد شم از این سال... اسفند... تو خوبی و قشنگ.. ی تموم شدن دلچسبی.. چ خوبه که ی تموم شدن دلچسبی حداقل.. اما من نچشیدمت! چی بودی نود و چهار؟؟! نه شور و نه شیرین و نه ترش و اما تلخ چرا...
  • که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی*... چهارشنبه 2 دی 1394 18:08
    امروز دیگر رادر معیت دیگری دیدمی... دلمان شکسته گشت همی ... اشکمان سرازیر شد بسی... و دانستیم که گردون ورق ما دربنوشتی... اکنون اول خط صفحه جدیدم... الهی به امید تو و به دلگرمی تو !! *حافظ
  • خیلی دور ... کمی نزدیک یکشنبه 8 آذر 1394 17:33
    حکایت این روزای منو و توئه کم باهات حرف میزنم و زیاد ازت گله دارم به جای "خدا" شدی "چرا"...!! به جای "چرا اینجوریه"؟؟!! باید بگم "خدا اینجوریه" نقطه و تمام. کمی تسلیم کمی صبور کمی شاهد کمی راضی حکایت روزهای آتی من با توئه قول ِقووول.
  • جل الخالق... شنبه 30 آبان 1394 17:29
    طرف چن واحد خالی آپارتمان داره توی دو شهر بزرگ خونه داره هیوندا اسپرت داره وانت بار هم داره موتور سیکلت داره مغازه هم اجاره کرده و کاسبی خودشو هم داره بعد یک و نیم میلیون تومن بدهیشو نداره بده .. حالا چرا؟؟؟!!! چون بچش تو بیمارستان بستریه و لَنگِ 5 میلیون تومن واسه عملِ بچشه! و میگه:" شما بچه نداری.. نمی فهمی من...
  • منو هیچ کدوم از این زن ها قرار نده... آمین!!!!! پنج‌شنبه 16 مهر 1394 14:07
    کارگر تولید چن وقت پیش تجدید فراش کرد... خانم اولش و دو پسر و یک دختر و نوه دختری هم داره... گویا معتاد کارتن خواب بوده که خانم اولش اونو نجات میده و سر و سامان میده زندگیشو و به همه چیش میسازه... حتی این غمِ تحمیلیِ جدید... آبدارچی شرکت دو سال پیش ازدواج دوم کرد.. سالها قبلش طلاق گرفته و فرزندش هم پیش خانواده همسر...
  • بی خیالی خوبه... امیدوارم ی روزی بالاخره لذت بی حد و حصرِ بدون عواقبش رو بچشم!! یکشنبه 12 مهر 1394 18:11
    سه شنبه ای که گذشت واسم ی اتفاق خوب افتاد... اتفاقی که تو سابقه کاریم بی نظیر بود... ی پاداش بدون انتظار!!!!... خیلی چسبید.. خیلی... زیاد نبود.. اما واسه منی که همیشه باید منتظر می موندم تا بالاخره از ی گوشه کناری کفه پایین تری ترازو بودنم دیده شه واسه ی دفعه هم که شده - چون از قضاوت و مقایسه به شدت ناچاریم انگار!!! -...
  • چرا اونچه که توقع داشتم، شد..!!!!! دوشنبه 23 شهریور 1394 10:22
    بعضی از دوس نداشتن ها خیلی زیبان... جوری که گاهی اوقات فک میکنم پس دوس داشتن هاش چ شکلی میتونه باشه دیگه؟!!! و بعد به این نتیجه میرسم که تفاوت آنچانی نداره جز اینکه یکیش واقعیه و یکیش نیس...
  • ولی خوب این روزها آدما از گفته هاشون شناخته میشن نه از عملکردشون... دوشنبه 9 شهریور 1394 17:48
    نیروی جدیدی که وارد بخش شده اعصاب نداشته من را نداشته تر کرده... با سابقه چهارده ساله مدیریتی.. کلا چهارده سال کار کرده.. کل چهارده سال رو هم مدیر بوده!! همکارها و خصوصا من باید همه چیز رو از اول بهش یادبدیم... و چیزی که جالبه اینه که هنوزم از خاطرات و سوابق چهارده ساله مدیریتیش میگه و میگه... هیچ چیز بلد نیس و وای بر...
  • چشم ها رو هم نمیخواد بشوریم!! دوشنبه 26 مرداد 1394 09:49
    همکار خانم میگه: روزت مبارک.. ایشالا سال دیگه بهت نگم اینو... میگم: عزیزم... تو این روز، لطفا، دختر بودن رو در مقابل پسر بودن ببین نه در مقابل زن بودن!!!
  • متأهل هم هستنا!! جمعه 23 مرداد 1394 16:37
    روز بعد از شروع یکسال دیگر از من.. آقای همکار جدید آی تی که چن سال هم از من کوچیکتره.. اومده یه کاغذ کوچیک میده دستم و میره.. داخل اون کاغذ یادداشتی شامل آدرس ی وبلاگ که خواسته از من به اون وبلاگ برم.. رفتم و دیدم واسه تولدم ی پست رمزدار گذاشته که اتفاقا تو اون کاغذ رمزش رو هم واسم نوشته بود.. چشمم روز بد نبینه!! دیدم...
  • ندارد سه‌شنبه 20 مرداد 1394 13:20
    نبودن ها.. نبودن ها... گاه شیرین اند! در این نبودن های گاه شیرین.. به خودم نزدیکم و از پریشانی و تَرَکِ مدام، به دور!
  • امروز شروع میشم دوباره ... جمعه 16 مرداد 1394 00:01
    دارم ی سری چیزا رو جمع میکنم که با خودم ببرم... ی سری چیزا رو هم نه... دیگه بسه که هی با خودم بکشونمشون.. ی بار اضافی و زائد و گاها رنجش آور و طاقت فرسا و انرژی بر و بی فایده.. اینا رو پرتشون میکنم بیرن ی مقداریشونو و بقیشونو هم که میذارم بمونن پشت سرم.. نه دیگه به خودم آویزونشون نمیکنم.. حتی اکه بهم آویزون شن یا تا...
  • باور کردم قرار نیس بهمون کاپ قهرمانی بدن!!!!! سه‌شنبه 13 مرداد 1394 10:19
    گونه ای از آدما هستن... که قضاوت خودشون راجع به تو رو بعنوان ی صفت اخلاقی تو میدونن...و جدیدا هم مد شده که این قضاوت رو با اعتماد به نفس کامل در جمع عنوان می کنن و منتظر سوت و دس و هورا هم هستن... و بعد توضیح و تشریح هم دارن در اثبات وجود این صفت در اخلاق و منش تو.. و غافل از اینکه هر چی بیشتر تلاش می کنن واسه اثبات...
  • زهره ها زیاد شدن و انتظار من هم ... چهارشنبه 31 تیر 1394 15:00
    دنبال آدرسم... همینطور پیاده رو رو چک میکنم تا پیداش کنم... تابلوها رو میخوم.. دبیرستان فلان. فست فود فلان.. سالن ابوریحان.. نع خبری نیس انگار.. پیداش نمیکنم.. دوباره برمیگردم و سالن ابوریحان جلو چیشمه دوباره..چقد ک آشناس.. جاش بیشتر از اسمش... شوت میشم به گذشته.. چارده سال پیش..سال سوم دبیرستان و دوستی که داشتم به...
  • این جمله همیشه قلب منو به وجد میاره!!.."داریم به سمت جنوب کشور عزیزمون ایران ادامه مسیر میدیم.." چهارشنبه 3 تیر 1394 18:54
    به مهماندار میگم خیلی گرمه.. ینی اینجور که پیداس همه گرمشونه.. جریان چیه؟ میگه: این هواپیماها ساخت هلنده و اونجا هم تابستوناش مث اینجا نیس!!! میگم: پس از مالزی بخرین! میگه: نداره که.. میگم:خداروشکر.. اونوقت زمستونا واویلا بود...
  • حقه دیگه... راحت به دست نمیاد که! پنج‌شنبه 7 خرداد 1394 15:09
    اگه خواستین کابینت بذارین تو خونتون .. سراغ اتحادیه کابینت سازا برین... و اونجا مطمئن شین که طرف واقعا کابینت سازه و پروانه این کار رو داره و بد سابقه نیست.. و اگه از کارش و قیمتش ناراضی بودین بازم برین اتحادیه و بخواین که کارتون کارشناسی بشه.. اگه جنسی رو بهتون گرون دادن.. برین سراغ اتحادیه اون صنف .. قیمت رو جویا...
  • همه چیز حباب باشه و آرزوی من تلنگر... شنبه 2 خرداد 1394 19:15
    بالاخره فشار کار طاقت فرسا از رو شونه هام برداشته شد.. حالا وقت دارم به غصه هام فک کنم و اشک بریزم!! ب اینکه چقد عصرای بهار دلگیرن .. به اینکه چجور ی ستاره بچینم که واسه خودم بشه.. به اینکه 14 اردیبهشت هم گذشت و نبود عزیزا سه ساله شد و چقد زود داره بزرگ میشه این نبود... به اینکه تنهایی شریک همه ما آدماس.. به اینکه...
  • حداقل ازدواج اول اینا رو بهش یاد داده... یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 20:36
    همکار خانوم چن روزی رفتن ماموریت.. همسر گرامیشون تشریف آووردن سرکار با غضب و تشر ک خانوم من کجاس؟.. ب من نگفته ک میره ماموریت!!! آدرس هتل رو بدین باید برم اونجا... رفته اونجا.. رفته هتل .. سر و صدا.. بعدم ساعت برگشت خانوم رو پرسیده و رفته فرودگاه که حالشو بگیره..اما همکارای دیگه که با خانوم بودن کارت پرواز و گرفتن و ی...
  • کاری به خوب و بدش ندارم... امااگه دلتون چیزی رو میخاد الکی نمیخاد ... سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1394 20:56
    تا حالا وایسادین روبروی زندگیتون و خوب نیگاش کنین؟ کارایی که میکنین و نمیکنین و ترک کردین..رفتاراتون احساستون روابطتتون تصمیماتون آدمایی که به زندگیتون راه دادین و راه ندادین و انداختین بیرون جرات میخاد اینکه وایسی و ریز به ریزشو نیگا کنی.. دارم اینکارو با زندگیم میکنم... پاک کن یا غلط نگیر نگرفتم دستم.. تیغ.. تیغ...
  • کاش........................... چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 20:05
    کاش میشد گوشی رو برداشت ی شماره رو گرفت بعد اولین زنگ جواب بدن بعد بگی من ساچی ام.. میشه واسه منم دعا کنین... بعد بگن حتما و گوشی رو بذاری. اینجوری دیگه مغز من خالی و خلوت میشه از "کاش میشد" های ناتموم...
  • خمُش باش خمُش باش در این مجمع اوباش*.. یکشنبه 16 فروردین 1394 19:25
    ی روز میخواد که تو فقط باشی... ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی... ی روز میخواد که تو معشوقه باشی... ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی... ی روز میخواد که تو فقط نباشی... * مولانا
  • با این حال بابت همه کمک هات ممنونم چهارشنبه 12 فروردین 1394 18:24
    مطمئن باش دیگه نمی بینمت بدون تو گرچه دنیا به اون روشنی نیس... اما ب من وعده دادن که میشه بالاخره درسته کمک ب حالم بودی بسیار بسیار ... اما از اینکه منو وابسته خودت کرده بودی به شدت بیزار بودم.. چرا که در نبودت همه چیز سخت تر میشد و عدم امنیت بود ک چیره میشد من تو رو گذاشتمت کنار و خوشحالم از اینکه کنار گذاشتمت...
  • خاموش شو!!! یکشنبه 17 اسفند 1393 19:25
    گاهی فک میکنم ب آدمایی که میشینن حرف میزنن راجع به بقیه... و اونهایی که ی جاهایی در مورد من میگن.. فک میکنم عریانی منو دارن واسه بقیه تعریف میکنن بی اجازه.. پرده اتاقک احساس و روحیات منو نه اینکه بالا زده باشن.. دریدن.. آزرده میشم سخت.. اعتماد کردن سخته.. و سخت تر اینکه تو فقط ی لحظه گوش شدی واسه شنیدن و گوش دادن نه...
  • خودم! یکشنبه 17 اسفند 1393 19:12
    گاهی دوس دارم ب شدت بغلش کنم و نوازشش کنم و اشک رو از چشاش و غم رو از دلش فوت کنم ک برن اما غماش اینقده سبک نیستن و اشکاش هم.. دوس دارم بدونه ک من پشتشم.. هواشو دارم حسابی.. نگران هیچی نباشه.. من هستم.. و دیگه تنهایی براش گنگِ.. اما آغوشم برای تمامِ اون کوچیکِ.. برای تموم غمش .. اشکش.. دلشکستگیش... کوچیکه... دلم براش...
  • اینکه حتی اگه پای منافع هم درمیون نباشه پای ی مرضی چیزی وسط هس که باعث میشه شما نقش بازی کنی... سه‌شنبه 5 اسفند 1393 19:30
    چیزی که نداره زندگی من برنامه ریزیِ... شده هر چه و هر که پیش آید خوش آید حتی اگه داغونم کنه.. عجب این وقایع و آدما منو ب کنترل خودشون درمیارن... اوایل بهمن سفری رفتم و نیمچه مهمان یک دوست قدیمی بودم همه چیز خوب بود و لبخند بر لبان دوستم.. اما الان متوجه شدم که گویا همه چیز رو برعکس باید تعبیر میکردم حتی لبخند رو هم...
  • 123
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5