جشنی در شرکت بر پاشد دیروز 21 بهمن... از بعضی ها تقدیر شد.. یکی از این بعضی ها بی شک تا آخر عمر در ذهن من می مونه.. کارگر خدماتی شرکت که از نیروهای ی پیمانکار.. این آقا رو من تا مدتها فک میکردم لالِ .. هیچ وقت نشنیده بودم صداشو و ندیده بودم که حرف بزنه.. همیشه هم با حرکت سر یا دست به من سلام میکرد یا جواب سلام میداد... ساکت و بی صداست و به شدت پر کار.. کلا دلم واسش میسوخت... هر کاری رو انجام میداد بدون اعتراض و چون نیروی پیمانکار بود و نه نیروی شرکت حقوقش هم خیلی کمتر بود.
دیروز از این آقا هم تقدیر کردند.. ی هدیه ناقابل بهش دادند.. همه واسش دست زدن و سوت... خودش با بغض و چونه لرزون اومد هدیشو گرفت و بعدش از سالن رفت بیرون و ی گوشه نشست و کلی گریه کرد.. نه از غم.. از شادی ک بالاخره دیده شده... بالاخره دیدنش.. و چقدر ندیده بودنش که ی همچین تقدیر ناقابلی اونو اینقدر به وجد آوورده بود.. که ی همچین تقدیر کوچیکی هم اونو خرسند میکرد و تا حالا ازش دریغ شده بود.