خانه عناوین مطالب تماس با من

ساچی

ساچی

گذروندم:

  • مرداد 1398 1
  • تیر 1398 1
  • مرداد 1395 1
  • فروردین 1395 1
  • اسفند 1394 1
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 1
  • آبان 1394 1
  • مهر 1394 2
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 5
  • تیر 1394 2
  • خرداد 1394 2
  • اردیبهشت 1394 3
  • فروردین 1394 2
  • اسفند 1393 3
  • بهمن 1393 4
  • دی 1393 3
  • آذر 1393 7
  • آبان 1393 12
  • مهر 1393 28
  • شهریور 1393 23
  • مرداد 1393 16

می گذرونم:

مرداد 1398
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • نه آنست که آید به زبان.. دوشنبه 28 مهر 1393 11:46
    پای حرف بعضیا میشینم به نیت شنیدن درد دل... می فهمم که خیلیا درد زبون دارن.. این زبون فقط باید بچرخه و بچرخه و بچرخه و بدگویی و تهمت و غیبت و دروغ و ناسزا بده بیرون. فهمیدم واسه خیلیامون ارتباط دل و زبون مستقیم نیست، اما لزوما معکوس هم نیست!
  • می سوزه چشم من. یکشنبه 27 مهر 1393 16:05
    نور آفتاب تو شیشه منعکسه و شیشه تو چشم من باد تو درخت میرقصه و سایه درخت تو شیشه و شیشه تو چشم من نور و سایه ... سایه و نور... شعله تو چشم من * عکس: Marc Asnin
  • این دلتنگیه فراخ. شنبه 26 مهر 1393 17:12
    بادهای درهم و سرگردان شهر من مثه فکرای درهم و سرگردان ذهن منه. این هوای مهر منو یاد ی روزه اسفندی میندازه! دلتنگم. چرا تلاقی هایی به وجود می یاد که ذهن و حس تور رو در ی لحظه از زمان و جهان گیر میندازه و فقط گیر میندازه؟؟ چرا همه چیز داره بی سر که نه، اما بی ته میشه؟؟
  • عصر پن شنبه اس و جای خیلیا خالی. پنج‌شنبه 24 مهر 1393 16:47
    بعضا رو فقط از جای خالیشون میشه فهمید که چقد نیستن. که چقدر هیچکس دیگه نمی تونه جاشونو پر کنه! از بس بودن بی توقعی.
  • نمی دونم هنوز.. پنج‌شنبه 24 مهر 1393 14:18
    از بخت یاری ماست شاید؛ که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد!* * مارگوت بیگل
  • رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار!* یکشنبه 20 مهر 1393 17:19
    امرزو سالگرد بزرگداشت حافظه.. به این فکر میکردم که اگر حافظ در زمان ما بود چ جایگاهی داشت؟ مثلا مشابه کدوم شخصیت فرهیخته علمی، ادبی یا سیاسی بود؟ حالا چرا "سیاسی"؟ چون همینه دیگه!! شاید اصلا اشعارش مجوز چاپ نمی گرفت و کسی اونو بعنوان شاعر نمی شناخت! و گوشه عزلت اختیار میکرد. شاید اصلا تو ایران نمی موند و ترک...
  • مبارکه! یکشنبه 20 مهر 1393 16:40
    آقا ما امروز به خاطر سالگرد انتصاب به جا و شایسته شما شیرینی خوردیم، بستنی خوردیم، مرغ هم بردیم.. مبارکتون باشه.
  • من از ندیده شدن خسته ام. یکشنبه 20 مهر 1393 12:54
    تفاوت ها رو دیدن با تبعیض گذاشتن خیلی فرق داره... چرا اونیکه مدعیه تبعیض نمیذاره چشمشو رو تفاوتهای آدما می بنده!! چرا فک میکنه ندیدن ینی فرق نذاشتن.. ینی مساوات، ینی عدالت! همه رو ی جور دیدن بده.. اینکه بخوای هر کسی رو ی جور درک کنی و ببینی به معنی فرق گذاشتن نیست. من با اون* متفاوتم.. واسه اینکه اون ناراحت نشه اینقد...
  • کارهای بزرگت رو با این سادگیت، تو این دنیای پیچیده دوس دارم... شنبه 19 مهر 1393 10:13
    ملاله یوسف زی جایزه صلح نوبل 2014 رو برد. نمی دونم خوشحال باید بود یا ناراحت و یا اصلا عکس العمل این چینی در این دو قالب مناسبه یا نه.. از یه طرف ی دختر با این سن و متاسف بود که سن خشونت چقد پایین اومده که در یک همچین سنی (از 11 سالگی) به دفاع از صلح پرداخته... و اینکه چقد مرزهای خشونت گسترده شده! و از ی طرف دیگه باز...
  • گناه نداره.. حقشه. پنج‌شنبه 17 مهر 1393 10:29
    از خودتون عذر خواهی کنید اگه باعث شدین کوچیک شه و دلش بلرزه.. دلش رو در اولویت دل هایی بذارید که می خواید به دس بیارید!
  • واسه این ی مورد حتما کپی رایت رو رعایت کنم.. چهارشنبه 16 مهر 1393 18:55
    نمیشه نگفت خوب یابد نمیشه نگفت زشت یا زیبا نمیشه نگفت دوس دارم یا دوس ندارم نمیشه نگفت خوشم می یاد یا خوشم نمی یاد نمیشه نگفت بهتر و بهترین یا بدتر و بدترین نمیشه نگفت میشه یا نمیشه نمیشه نگفت باید یا نباید نمیشه انتخاب نکرد قضاوت معیار من واسه انتخابه استاندارد زندگیه من از قضاوته اما باید قضاوت خودمو واسه خودم نگه...
  • ندارد سه‌شنبه 15 مهر 1393 08:58
    مرا دوست بدار! به سان گذر از یک سمت خیابان به سمتی دیگر؛ اول به من نگاه کن بعد به من نگاه کن بعد باز هم مرا نگاه کن...!* * جمال ثریا
  • ترجیح میدم تو زندگی بدبین باشم و خیط شم تا اینکه خوش بین باشم و خیط شم!!! یکشنبه 13 مهر 1393 14:20
    بعضیا رو بعد کلی وقت می بینین و با اینکه قبلا هم زیاد ندیدینشون اما باهاتون صمیمی هستن و گرم.. اینا تو رویاشون با شما زیاد صحبت کردن... شما واسه اونا همیشه بودین! بر خلاف بعضیا که همیشه باهاشونید و گرم و صمیمی اما هر بار که می بینیدشون دوباره باید از صفر باهاشون شروع کنید.. اینا تا الان فقط خودشون رو دیدن نه شما رو!
  • محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد* یکشنبه 13 مهر 1393 09:44
    روز عرفه روزه گرفته و نماز و اینا... بعد اومده بابت دروغش و اعصاب خوردی که 3 ماهه پیش واسه من درست کرده بود(و همچنان برای من ادامه داره البته) عذرخواهی کرد... اونم نه به خاطر من و نه به خاطر روز عرفه و رستگاری و این حرفا.. به خاطر نامزدش که دروغ رو از جانب اون گفته بود و اون فهمیده بود!!!! حرف زدن خیلی مسوولیت داره.....
  • نمیشه قایمش کرد.. میدونی؟! پنج‌شنبه 10 مهر 1393 14:01
    تو زندگی لحظه هایی هس ک میفهمی که دیگه کم نمی یاری، چرا که خیلی وقته کم آووردی و نفهمیدی!! میفهمی تو این لحظه ها چیزی واسه از دس دادن نداری!! این لحظه ها بدن، خیلی بد.. شکست بده نه واسه تقابل خودت با دیگری یا چیزی، فقط واسه تقابل خودت با خودت و اینکه تو این لحظه باید بشینی تنهایی تیکه های شکسته دلت رو بهم بچسبونی! این...
  • این قرصا رو صبح و ظهر و شب میخوری اونم ناشتا !!!* چهارشنبه 9 مهر 1393 14:05
    من با شهر موشها نتونستم ارتباط برقرار کنم.. از نظر خاطره انگیزی و اینکه پرتت کنه به گذشته. فقط اون شعر قدیمی که خوندن خاطره انگیز بود و بس: ک مثل کپل صحرا شده پر ز گل.. من اون عروسکای ساده با اون دستای کوچیکشون رو بیشتر دوس داشتم با اون معلم جدی و مهربون. البته دیگه این شهر موشها واسه نسل ماها نیس و قراره خاطره ای بشه...
  • گوگمل* چهارشنبه 9 مهر 1393 11:37
    331پیش از میلاد -در چنین روزی- اسکندر مقدونی در نبرد گوگمل ، شاه ایران، داریوش سوم را شکست داد و به این ترتیب امپراتوری بزرگ هخامنشی از بین رفت. ... داریوش در گردونه ی خود به قدری سریع حرکت می کرد که اسکندر نتوانست به او برسد و چنانکه مورخین اسکندر نوشته اند گرد و غبار مانع بود از اینکه مقدونی ها بدانند داریوش از کدام...
  • فراغ بال طمع کردن از فلک خام است* دوشنبه 7 مهر 1393 15:02
    دیروز ی دوره آموزشی داشتم دانشگاه صنعتی شریف چقدر که تمام خاطرات دوره دانشجویی جلوی چشمام رژه رفت.. جالب اینه زمان دانشجویی این لذتو و دلتنگی رو نداری و وقتی دور میشی این دلتنگی رو حس میکنی.. دوباره درس خوندن تو همچین محیطایی رو دلم خواست.. یا حتی برگشتن به اونجا به اون دور. کار کردن خستم کرده. ی فراغ بال میخوام. شاید...
  • گویا.. دوشنبه 7 مهر 1393 09:03
    شب ها، پرنده هایش می روند روزها، ستاره هایش ببین، آسمان هم که باشی باز تنهایی!* * رضا کاظمی
  • بی کفایتی شاخ و دم نداره که.. حتی اگه قایمش کنی .. بازم نور بالاس. شنبه 5 مهر 1393 15:42
    ی پاداشی قراره بدن به کارکنان.. ی دو سه ماهیه که قطعی شده اما پرداخت نشده.. قراره فردا پس فردا بالاخره پرداخت بشه. اما کسی نمی دونه که چقدر گیرش می یاد! فایل مبلغ پاداش هر کدوم از پرسنل و شماره حساباشون تنها دست مدیر عامله که میخواد بفرسته مستقیما بانک. فقط مدیر عامله که میدونه گیر هر کس چقدر می یاد. به این فکر میکنم...
  • بعضی چیزا به پستت میخورن.. به موقع. پنج‌شنبه 3 مهر 1393 14:22
    دنیای ما رو توانمندی هامون نمیسازه بلکه انتخابامون میسازه.. این جمله ایه که از دیروز جواب خیلی از غرولندای منو بهم داد.. من آدم توانمندیم اما انتخابای خوبی نداشتم در زندگی... از هر بُعدی که بهش نیگا کنی. * حتی توانمند شدن هم ی انتخابه!
  • همینیم: شور و بی نمک چهارشنبه 2 مهر 1393 15:50
    ^یکی از رؤسا دیروز اخراج شد یکی دیگه رو همون دیروز به جاش تعیین کردن و حکمشو زدن..حالا رئیس جدیده امروز صب شیرینی آوورده!! من برداشتم اما انداختمش دور... چون شبهه داشت. نفهمیدم واسه اخراج اونه یا انتصاب خودش؟!! ^^یکی از خانمای همکار، پدرش دیروز پروستاتش رو عمل کرده، امروز اومده، بهش میگیم: چ جور بود؟ حالشون خوبه؟...
  • ندارد چهارشنبه 2 مهر 1393 13:25
    اگه من اینقد بغض میکنم اینقد سرت داد میزنم اینقد مقصر می دونمت اینقد میذارم و میرم اینقد میخوام که نبینمت اینقد ادا و اصول در میارم و کلی اینقد دیگه... واسه اینه که فقط تویی که تحمل اینهمه رو داری و آینه کارام نمی شی.. واسه اینه که فقط تویی که قضاوتم نمی کنی..
  • بوی گند مهر سه‌شنبه 1 مهر 1393 09:14
    والا این بچه دبستانیایی که من امروز دیدم همه اخمالو و بغض کرده و کشان کشان دست در دست مادرشان سمت مدرسه شان میرفتن.. چ اشتیاقی که ما داشتیم واسه مدرسه با این حال بازم از مهر و کلا پاییز بدم میاد.. اینا که دیگه جای خود دارن. اما من سیب های این موقع رو دوس دارم. روز اولی که رفتم مدرسه خودم رفتم بدون بزرگتر. چون مدرسه...
  • این شدم دوشنبه 31 شهریور 1393 19:19
    گاهی تلاش میکنم بیهودگی رو تعریف کنم اما به جای کلمه فقط تصویر به ذهنم میاد.. تصویر خودم. شاید ناسپاسم یا شاید واقعا نمی دونم بیهودگی چیه و شاید برای شرمنده نشدن ِ که تلاشم میکنم بیهودگی رو تعریف کنم... تلاش و تلاش و تلاش و آخر هیچ.. من از تلاش کردن بدم میاد و همینطور از تلاش نکردن نگرانم. من از عقب موندن می ترسم و...
  • چی بگم من؟ دوشنبه 31 شهریور 1393 13:20
    ینی من از تخت با ارتفاع نیم متری هم هی میفتم.. هی میفتم.. اما اینا رو داشته باشین بعدشم اینکه چرا دنیای من اینقد کوچیکه.. اینقد کوچیک!!!!!!
  • سحر بلبل حکایت با صبا کرد یکشنبه 30 شهریور 1393 12:07
    معتقدم ساز تو دست نوازنده های معدودی حقیقتا به رقص و آواز درمی یاد و مطمئنا استاد علیزاده جز اون معدوداس.. گرچه همچنان واسه تکنوازی تار ایشون له له میزنم .. اما من... از بداهه نوازی 5 شنبه شب تالار احسان لذت بردم بسی!
  • این اتفاقی است که می افتد وقتی شما یک پدر ........ داشته باشید!! پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 14:32
    امروز که داشتم سایتا رو ورق میزدم این عکسا رو دیدم و واقعا پر از شادی شدم و خنده از این خلاقیت همراه با شیطنت، خلاقیت پدری که با شیطنت دخملاش این تصاویر پر از شادی رو ثبت کرده که هر کسی رو به وجد میاره.. و عنوان عکسا اینه:This is What Happens When You have a Creative Dad دیروز برادر 22 ساله یکی از کارگرا فوت کرد......
  • پیشی و من.. من و پیشی پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 14:12
    چن روزیه تو پارکینگ شرکت ی دوس پیدا کردم.. هر وقت میرم پارکینگ می یاد پیشواز و میو میو کنان میوفته دنبالم.. یکی دو روزی هم غیبش زد اما برگشت دوباره.. خیلی کوچولو و کثیف و نحیفه.. کمی بهش شیر و غذا دادم.. خیلی بهش عادت کردم و اگه نبینمش واقعا دلتنگش میشم. بدجور معصومیت از چشای خوشگلش میباره.. دیدم که بعضیا ب کارای من...
  • هلاکم سه‌شنبه 25 شهریور 1393 15:21
    امروز صب کلی پر انرژی اومدم سوار شم بیام سرکار.. که اساسی ماشین رو مالوندم به ستون برق وسط کوچه.. حالم گرفته شده که چرا هر وقت شادم و سرخوش باید ی جوری بالاخره حال من گرفته شه.. و اینه که دیگه امروز کلا دمق شدم. البته فردا هم میرم مأموریت و اصلا حوصله سفر کاری رو ندارم، دوس داشتم خونه بودم اونم تنها و ناهار مورد...
  • 123
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5