خانه عناوین مطالب تماس با من

ساچی

ساچی

گذروندم:

  • مرداد 1398 1
  • تیر 1398 1
  • مرداد 1395 1
  • فروردین 1395 1
  • اسفند 1394 1
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 1
  • آبان 1394 1
  • مهر 1394 2
  • شهریور 1394 2
  • مرداد 1394 5
  • تیر 1394 2
  • خرداد 1394 2
  • اردیبهشت 1394 3
  • فروردین 1394 2
  • اسفند 1393 3
  • بهمن 1393 4
  • دی 1393 3
  • آذر 1393 7
  • آبان 1393 12
  • مهر 1393 28
  • شهریور 1393 23
  • مرداد 1393 16

می گذرونم:

مرداد 1398
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خیالت زمانی نمی کند مرا رها... شنبه 25 بهمن 1393 18:37
    دیشب افتتاحیه جشنواره موسیقی فجر بود تو شیراز با اجرای گروه زند و خوانندگی علی زند وکیلی... جای خرسندی داره که همون چیزی که ضبط شده ازش شنیده بودم رو ب صورت زنده شنیدم با همون ظرفیت.. شفافیت.. رسایی و گیرایی... البته اشعار هم محتوای پرشوری داشتند جدای از اجرا.. تکنوازی پیانو سامان احتشامی هم شنیدی.. در کل اجرا لذت بخش...
  • ما فقط تلاش می کنیم که دهنا و چشای باز و سیری ناپذیر رو ببینیم و ببندیم ... چهارشنبه 22 بهمن 1393 16:56
    جشنی در شرکت بر پاشد دیروز 21 بهمن... از بعضی ها تقدیر شد.. یکی از این بعضی ها بی شک تا آخر عمر در ذهن من می مونه.. کارگر خدماتی شرکت که از نیروهای ی پیمانکار.. این آقا رو من تا مدتها فک میکردم لالِ .. هیچ وقت نشنیده بودم صداشو و ندیده بودم که حرف بزنه.. همیشه هم با حرکت سر یا دست به من سلام میکرد یا جواب سلام...
  • بعد میگم اگه من رییس جمهور میشدم... یکشنبه 19 بهمن 1393 15:18
    کاملا عصبانی میرم سند رو بدم به همکارم که اصلاحش کنه و تکرار این نکته که دیگه این خطاهای تکراری رو تکرار نکنه.. نرسیده به در اتاق یادم میاد که قرار شده ک این همکار ضامن وام بنده شه...وامیستم..خوب تکلیف چیه؟!! حتی فکر کردن نمیخواست.. خیلی آروم چرخیدم و برگشتم سمت میزم و سند رو گذاشتم کنار و عصبانیتم رو هم پرت کردم...
  • و اینکه همجنسیِ که پرواز می آفرینه... شنبه 18 بهمن 1393 19:15
    وقتی میگن کبوتر با کبوتر باز با باز.. همیشه ذهنم به سمت مشابهت اونا میره.. و هیچ وقت به این سمت نمیره که کبوتر با باز یا باز با کبوتر.. چ ترکیب و بلای هولناکی که فقط و فقط سر کبوتر میتونه بیاد و چه سعادت همایونی که فقط و فقط سر باز میتونه سایه بندازه!
  • میخوام.. دوشنبه 22 دی 1393 18:50
    اینکه یکی رو کنارت داشته باشی که باهم به آینده خیره بشید و راه پیش رویی که دارین... خیلی خیلی بهتر از داشتن یکی روبروتِ که بهم خیره بشین و آینده و راه پیش رو رو نداشته باشین... من از این کوچیک مرد یاد گرفتم حالت تکیه دادن و دس گذاشتن رو شونه ها رو... و اونقدی به کنار دستی اعتماد داشته باشی و خیالت تخت باشه .. که فقط...
  • دلم میگه دیوونه خونه واسه اوناییه که دیوونه شدن.. اونایی که دیوونه میکنن این بیرونن.. ساکتش نمیکنم دیگه!! یکشنبه 21 دی 1393 19:02
    پلیس راه رو که رد میکنم.. تابلو رو میخونم.. بیمارستان اعصاب و روان.. اون بر جاده... اون بر امسال و پارسال و سالهای قبلش.. توی 87.. میزنم کنار... پیاده میشم با جعبه شیرینی تو دستم.. کرایه تاکسی رو میدم.. تنهایی میرم تو که ی عالَم رو واسه خودم پیدا کنم.. نگهبانی رو میرم داخل.. دست راست.. ی محوطه واسه ملاقات. میشینم رو...
  • ینی خوشمزگی از چکیدن گذشته و داره فوران میکنه دیگه. پنج‌شنبه 4 دی 1393 15:59
    همکار خانم رفتن دندونشونو جراحی کردن و از اونجا که دندونپزشکِ کم ناشی نبوده زده داخل دهن و لثه و لب و حتی چونه این بنده خدا رو حسابی ناکار کرده جوری که تا چن روز اصلا نمیتونست حرف بزنه ... حالا همکارای آقا درخواست دادن که شرکت با این دندونپزشکه قرارداد ببنده هم واسه همکارایِ خانم و هم و واسه خانمایِ آقایون همکار...
  • راهی که نیس. یکشنبه 30 آذر 1393 13:49
    حس میکنم این روزا تبدیل شدم به ی خط صاف و ممتد.. نه فرازی و نه فرودی.. همینجور صاف ِ صاف.. قبلنا از این یکنواختی می ترسیدم.. اما الان حتی یادم میره که یکنواختم... نمی دونم حتی خوبم یا بدم.. ی جور فلج مغزی و ادراکی و حسی.. ی جورایی یاد رقص برگای بید تو باد میفتم.. که با باد میرن و نباشه نمیرن.. یاد ی آدم یخ زده ِ خواب...
  • از این شکستن ها.. یکشنبه 30 آذر 1393 12:53
    میگه 5 صب از خونه می کردتش بیرون و مجبورش میکرده که بره سر کار تو ی شهر غریب.. شب تا صبح بیدار نگهش میداشته.. روزایی بوده که هیچی تو خونه واسه خوردن نداشتن.. می بردتش تو دستشویی و کاری میکرده که مدفوع بخوره.. کمترینش فروش طلاهاش بوده واسه گذران زندگی.. میگه و میگه و من خیره ب قالی دستبافِ وسطِ اتاقم.. که چقد ظریفه و...
  • همین. پنج‌شنبه 13 آذر 1393 08:13
    کسی به استقبالش نیامده بود آینه جیبی اش را درآورد و در آن به خودش لبخند زد بعد گریست!* * رسول یونان
  • برا من که شده! چهارشنبه 12 آذر 1393 18:39
    تا حالا شده دروغی رو که به دیگری گفتین واسه عزیزی تعریف کنید... بعد اون عزیز از این حرف شما اینجوری برداشت کنه که پس به اونم دروغ میگید دیگه لابدا!!!! و بعد شما تنتون داغ و ذهنتون پشیمون شه که ای کاش این صداقته رو این جا هم بکار نبرده بودید؟؟؟!!!
  • شوم است آیا؟؟؟ چهارشنبه 12 آذر 1393 14:38
    می گه :دوسِت دارم! و من دلم میلرزه..نگران میشم.. می ترسم..می ترسم که این وِرد زبونش باشه، نه ورد دلش..
  • ای بابا... دوشنبه 10 آذر 1393 08:50
    -با 2 تا از مدیرا رفتیم ماموریت واسه همون روز بلیط نبوده از شب قبلش بلیط گرفتن من رفتم خونه داداش اونا رفتن هتل..همه کارا و مستندات مربوط به جلسه رو هم من آماده کردم!! بعد حکم ماموریت منو یه روزه زدن اونا رو 2 روزه!!! -مدیرم داره با من صحبت میکنه میگه نمیتونم بهت سمت بدم چون اگه بدم 50 تا 100 تومن اضافه حقوق میگیری...
  • و دیگر هیچ...! چهارشنبه 5 آذر 1393 16:36
    بارون هر جا که باشی بارونه آسمون هر جا که باشی آسمونه دلتنگی هر جا که باشی دلتنگیه و امان از تنهایی... اونم هر جا که باشی تنهایی!!!! "دلم میخواد" رو خیلی دوس دارم.. خیلی توجیه پذیره.. خیلی خیلی دلیل قوی و همچین استخون داریه..آدم هایی که دلیل کارشون رو خواستنه دلشون میذارن و نه هزاران اما و اگر و فلان و...
  • نیافتم چهارشنبه 28 آبان 1393 15:53
    دارم به دستام نیگا میکنم.. دست راستمو گذاشتم تو آغوشِ دست چپم .. و با شست چپم دارم نوازشش میکنم. چ حسِ خوبی... اینا که کارشون نوازش دادنه.. از نوازش خودشون غافلن..
  • تمام اون دقایقو حسرت بردم به تو... چهارشنبه 21 آبان 1393 13:21
    اومده تو اتاق بعد رفته پشت پنجره و هی بال بال میزنه و خودشو میکوبونه به شیشه..بارها و بارها.. خوش بحالت که میدونی واسه چی بال بال بزنی! میدونی آزادیت چیه؟ چقده؟ چه شکلیه؟ و بطور رشک برانگیزی این مفهوم واست شفافه.. اونقدی که حتی میدونی آفتاب پرست با زبون درازش تو اون آزادی منتظرته!! گاهی وقتا فک میکنم کاش زندگی ما آدما...
  • منیّتِ منو پذیرا باش. دوشنبه 19 آبان 1393 15:39
    ی احساسیه که به بن بست میرسه همیشه و بامن به بن بست میرسه، خلوتش رو با من تو این بن بست شدیدا دوس داره... من زندگی خودمو میخوام... من فرصت آزمون و خطایِ خودمو میخوام.. بذار زندگی من مالِ خودم بمونه هر چند با خطا و تجربه ی تجربه ها. منو آزاد بذار. بذار خودم لمس کنم.. بو بکشم.. ببینم.. بشنوم.. بچشم.. خودم و فقط خودم حس...
  • هر چه زنی بزن، مزن طعنه به روزگار من* پنج‌شنبه 15 آبان 1393 09:47
    میگه: بهش گفتم ک تو سختی زیاد کشیدی تو زندگیت. من نیگاش میکنم.. بازم نیگاش میکنم تا ببینم منظورش از "تو" منه؟!! می بینم داره ادامه میده همینطور.. و من تو "سختی" موندم.. من "سختی" کشیدم؟ "سختی" چیه دیگه؟ چی واسه من سخت بود مگه؟ اینکه من ی ور چرخیدم واسه خودم و روزگار ی ور دیگه...
  • از اوناست که بر ماست! چهارشنبه 14 آبان 1393 11:20
    امروز قبل از کار باید به اداره ایی مراجعه میکردم کارم که تموم شد سوار ماشین شدم و اومدم دور بزنم که دیدم دو تا ماشین 405 از فاصله دور دارن میان من عمود بر خیابون که شدم دیدم یکیشون وایساده و اون یکی هی داره نزدیک و نزدیک تر میشه انگار شک داشت که من وایسادم و جلو روشم مثه دیوار! تا اینکه آخرش رضایت داد و ترمز گرفت تا...
  • یا تو* و هیچکس، یا بقیه و هیچکس!! شنبه 10 آبان 1393 10:14
    همکار روبرویی بامن قهر است .........چون قرار است به حقم برسم! همکار بغل دستی با من قهر است......... چون از حقم دفاع کرده ام! * حق
  • اینطور نیستن؟ پنج‌شنبه 8 آبان 1393 11:26
    من از چراغ ترمز و راهنمای ماشینا خوشم می یاد زیاد. به من قدرت تصمیم گیری به موقع میدن و پیش بینی رفتار و عمل یکی دیگه. سردرگم نمیکنن منو و اگه هوشیار باشم نمیذارن که فرصتی از دستم بره! من از اینجور نشونه ها خوشم میاد، نشونه هایی که درگیر واژه و برداشت و تفاسیر متفاوت نمیکنن ما رو. بی آلایشن و در عین حال کلیدی و حتی...
  • دورم.. چهارشنبه 7 آبان 1393 11:42
    در اتاقی که به اندازه یک تنهایی ست دل من ، که به اندازه یک عشق ست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد.* * فروغ ** عکس: مجید سعیدی
  • من و این همه... دوشنبه 5 آبان 1393 14:22
    این همکار خانم دوباره به بنده پرید بنابراین سعی کردم موضوع رو بصورت علمی تر بررسی کنم و به این نتیجه رسیدم که یقیه این هورمونهای زنونه بدبخت رو ول کنم و به بطن قضیه بچسبم که شامل 4 دلیل اساسی واسه این پریدنهای مداوم و بدون شرمندگیه: 1- بنده نه مافوقم نه مدیر عامل. 2- بنده سوگلی هیچ مافوق و مدیر عاملی نیستم. 3- مافوق و...
  • فردا صبح اول من به مسافرام سلام میکنم!* شنبه 3 آبان 1393 18:37
    بعضیا اینقد واضح و شفاف و صمیمانه و غیرقابل باور بهت ابراز علاقه میکنن که بجای لذت بردن از این فرصت، همه انرژیت صرف این میشه که بهشون بفهمونی دروغ میگن!! باور جان؟ چرا به دست آووردن تو موکول شده به درست دراومدن جمع و منها و ضرب و تقسیمامون؟ کی ب دست آووردنت اینقد سخت شد؟ سخته آدما ها رو جدای از موقعیتهاشون دوس داشت و...
  • قلب کاملا بالغ. شنبه 3 آبان 1393 10:38
    وقتی منو بغل می کنه با اینکه به زور و فقط سر و گردنم تو دستاش جا میشن اما بازم شک نمیکنه و تمام دستای کوچیکشو باز میکنه و میخواد که منو جا بده تو بغلش، اصرار هم داره! میدونه هنوز خیلی زوده که من غریب آشنا و خیلیای دیگه تو قلبش جا نشیم. رشد قلبای ما آدما به سبک بنجامین باتنه اما، مطلقا مورد عجیبی نیس!
  • دیر! پنج‌شنبه 1 آبان 1393 11:43
    تو عشق بودی این را از رفتنت فهمیدم!* * جمال ثریا ** عکس: Gilles Peress
  • بعد ازین دیوانه سازم خویش را* چهارشنبه 30 مهر 1393 18:49
    ی همکاری داریم کمی نرمال نیس (فرض رو بر نرمال بودن خودم و اطرافیان میذارم!) قبلا که اینجا تعدیل نیرو داشته اخراج میشه میره دستفروشی کتک میخوره و همکارا اتفاقی خونین و مالین کنار خیابون می بیننش و برش میگردونن شرکت و رسمیش می کنن. چون میتونه کاری رو که بهش بدی خوب انجام بده اما نمی تونه از خودش دفاع کنه و مشکلاتی از...
  • ایول داریا.. سه‌شنبه 29 مهر 1393 09:36
    تو که میتونی 900 میلیون رنگ رو تشخیص بدی!!! چ جوریاس که هنوز نمی تونی "دورنگی" رو تشخیص بدی؟!!!
  • می دونی؟ دوشنبه 28 مهر 1393 18:21
    من گوگل ارث رو خیلی دوس دارم. تو چن ثانیه منو به تو میرسونه به جایی که تو هستی... به نزدیکی تو! و به چن ثانیه دورم میکنه و بر میگردونتم اینجا.. اینجایی که من هستم.. دور از تو.
  • به همین سادگی! دوشنبه 28 مهر 1393 15:00
    بطری آب معدنی رو گرفتم تو دستم و میذارمش رو میز و چونمو میذارم رو سرش، این پوزیشن نشون میده که من حوصله هیچ چیزی جز سکوت رو ندارم.. اما همکار روبرویی داره همین طور حرف میزنه و من نیگاش می کنم. بحثش سر اینه که پولی از داداشش گرفته و زن داداشش خواسته پول رو برگردونن اگر نمیخوان؛ اما همکار من بهش برخورده و داره اونو سکه...
  • 123
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5