بعضیا رو بعد کلی وقت می بینین و با اینکه قبلا هم زیاد ندیدینشون اما باهاتون صمیمی هستن و گرم.. اینا تو رویاشون با شما زیاد صحبت کردن... شما واسه اونا همیشه بودین! بر خلاف بعضیا که همیشه باهاشونید و گرم و صمیمی اما هر بار که می بینیدشون دوباره باید از صفر باهاشون شروع کنید.. اینا تا الان فقط خودشون رو دیدن نه شما رو!
تو زندگی لحظه هایی هس ک میفهمی که دیگه کم نمی یاری، چرا که خیلی وقته کم آووردی و نفهمیدی!!
میفهمی تو این لحظه ها چیزی واسه از دس دادن نداری!!
این لحظه ها بدن، خیلی بد..
شکست بده نه واسه تقابل خودت با دیگری یا چیزی، فقط واسه تقابل خودت با خودت و اینکه تو این لحظه باید بشینی تنهایی تیکه های شکسته دلت رو بهم بچسبونی!
این لحظه ها هم بدن، خیلی بد...
صحرا شده پر ز گل..
من اون عروسکای ساده با اون دستای کوچیکشون رو بیشتر دوس داشتم با اون معلم جدی و مهربون. البته دیگه این شهر موشها واسه نسل ماها نیس و قراره خاطره ای بشه واسه الآنی ها.
دیروز ی دوره آموزشی داشتم دانشگاه صنعتی شریف
چقدر که تمام خاطرات دوره دانشجویی جلوی چشمام رژه رفت.. جالب اینه زمان دانشجویی این لذتو و دلتنگی رو نداری و وقتی دور میشی این دلتنگی رو حس میکنی.. دوباره درس خوندن تو همچین محیطایی رو دلم خواست.. یا حتی برگشتن به اونجا به اون دور. کار کردن خستم کرده. ی فراغ بال میخوام. شاید دوباره خوندم. کلا هوای این روزا منو هوایی و دلتنگ خیلی چیزا کرده!
*صائب تبریزی
**صنعتی شریف درس نخوندم.