امروز دیگر رادر معیت دیگری دیدمی... دلمان شکسته گشت همی ... اشکمان سرازیر شد بسی... و دانستیم که گردون ورق ما دربنوشتی...
اکنون اول خط صفحه جدیدم... الهی به امید تو و به دلگرمی تو !!
*حافظ
کارگر تولید چن وقت پیش تجدید فراش کرد... خانم اولش و دو پسر و یک دختر و نوه دختری هم داره... گویا معتاد کارتن خواب بوده که خانم اولش اونو نجات میده و سر و سامان میده زندگیشو و به همه چیش میسازه... حتی این غمِ تحمیلیِ جدید...
آبدارچی شرکت دو سال پیش ازدواج دوم کرد.. سالها قبلش طلاق گرفته و فرزندش هم پیش خانواده همسر اولشه... وقتی با خانمش ازدواج کرده اون خانم حتی دیپلم هم نداشته... درس میخونه و میره دانشگاه و اونجا با دیگری آشنا میشه و میخواد ک جداشه... آبدارچی ما بعد از جدایی خانمش کارش به بیمارستان روانی کشیده میشه.. اما بعدش میاد اینجا مشغول میشه و ...
سه شنبه ای که گذشت واسم ی اتفاق خوب افتاد... اتفاقی که تو سابقه کاریم بی نظیر بود... ی پاداش بدون انتظار!!!!... خیلی چسبید.. خیلی... زیاد نبود.. اما واسه منی که همیشه باید منتظر می موندم تا بالاخره از ی گوشه کناری کفه پایین تری ترازو بودنم دیده شه واسه ی دفعه هم که شده - چون از قضاوت و مقایسه به شدت ناچاریم انگار!!! - بالآخره این اتفاق افتاد.. اونم زمانی که قید دیده شدن رو زده بودم ... بی خیالی گزیده بودم.
اگه خواستین کابینت بذارین تو خونتون .. سراغ اتحادیه کابینت سازا برین... و اونجا مطمئن شین که طرف واقعا کابینت سازه و پروانه این کار رو داره و بد سابقه نیست.. و اگه از کارش و قیمتش ناراضی بودین بازم برین اتحادیه و بخواین که کارتون کارشناسی بشه..
اگه جنسی رو بهتون گرون دادن.. برین سراغ اتحادیه اون صنف .. قیمت رو جویا بشین.. مطمئن شین که بهتون گرون دادن.. به فروشنده هم بگین .. اگه قبول نکرد برین تعزیرات .. وقت گیره.. هزینه بر هم هست تا حدی.. اعصاب خورد کن هم هست.. اما و اما.. همین که ی آدم عوضی رو بنشونین سرجاش که حداقل با احتیاط این غلطا رو بکنه و نه در ملأعام و با حق به جانبی تمام .. می ارزه...
تا حالا وایسادین روبروی زندگیتون و خوب نیگاش کنین؟ کارایی که میکنین و نمیکنین و ترک کردین..رفتاراتون احساستون روابطتتون تصمیماتون آدمایی که به زندگیتون راه دادین و راه ندادین و انداختین بیرون
جرات میخاد اینکه وایسی و ریز به ریزشو نیگا کنی..
دارم اینکارو با زندگیم میکنم... پاک کن یا غلط نگیر نگرفتم دستم.. تیغ.. تیغ گرفتم دستم.. بیرحم شدم با خودم ظاهرا.. اما اولش دردناکه... اما بعدش درست میشه.
پلیس راه رو که رد میکنم.. تابلو رو میخونم.. بیمارستان اعصاب و روان.. اون بر جاده... اون بر امسال و پارسال و سالهای قبلش.. توی 87.. میزنم کنار... پیاده میشم با جعبه شیرینی تو دستم.. کرایه تاکسی رو میدم.. تنهایی میرم تو که ی عالَم رو واسه خودم پیدا کنم.. نگهبانی رو میرم داخل.. دست راست.. ی محوطه واسه ملاقات. میشینم رو صندلی و جعبه رو میذارم رو میز.. هوا خنک و نسیم رقصان.. پاییز یا بهار.. یادم نیست.. از دور میاد با لباس گل گلی.. شاد و خندون.. دِلم فک میکنه: حاصله فراموشی خنده هس یعنی؟؟.. بلند میشم میخندم و بوسش میکنم و با بغض میشینم.. اونم روبروم..
-پس بقیه کجان؟
-(هیچ کی بقیه نداره.. انتظار بیخوده..همه تمومن.. دلم اینو میگه.. ساکتش میکنم) کار داشتن سرشون شلوغ بود..
از همه میپرسه.. چه خوبه که اینجا حواست به همه هست ... اینجا روانت با همه هست.. و اون بیرون حواس و روان کسی با تو نیست..
بعد اینهمه سال این بیرون که هستی .. منو یادت نیس اومدم اون تو.. حواس و روانتو گذاشتی اون تو.. مث ماها شدی یعنی؟؟
برمیگردم به امسال و زمستون امسال و پلیس راهی که چن ثانیس ردش کردم و خاطره ای که سالهاس ردش نکردم هنوز! هر چقدم که میکوبم رو پدال گاز...
و من دلم میلرزه..نگران میشم.. می ترسم..می ترسم که این وِرد زبونش باشه، نه ورد دلش..
بارون هر جا که باشی بارونه
آسمون هر جا که باشی آسمونه
دلتنگی هر جا که باشی دلتنگیه
و امان از تنهایی... اونم هر جا که باشی تنهایی!!!!
"دلم میخواد" رو خیلی دوس دارم.. خیلی توجیه پذیره.. خیلی خیلی دلیل قوی و همچین استخون داریه..آدم هایی که دلیل کارشون رو خواستنه دلشون میذارن و نه هزاران اما و اگر و فلان و بهمان.. اینا رو به صداقتشون شک نکنین.. حتی اگر دلشون لجبازی بخواد و دروغ و دورویی و هزار پستیه دیگه... دلشون اینطوریه از این جنسه از این رنگه... آدما رو تحت فشار نذارین که دلیل دیگه ای واسه کارشون بیارن.. بذارین دلیلِ کار آدما دلشون باشه.. و خوشحال باشید که این آدما نزدیک و شبیه دلشونن و شما راحت تر می شناسیدشون!
"دوس نداشتن" به مراتب
قوی تر،
عمیق تر،
سرسخت تر،
شادتر،
باثبات تر،
شجاع تر و
خلاق تر از
"دوس داشتن"ه.
من دیروز دفاع کردم و خوشحالم
خوشحالم فقط و فقط از این بابت که دیگه مجبور نیستم به اون استاد راهنمای بیشعور و استاد مشاور دیوونه و اون داور خنگ و بیسواد هی زنگ بزم و هی زنگ بزم واسه ی امضا و نه حتی راهنمایی و کمک، فقط واسه ی امضا.