ساچی
ساچی

ساچی

متأهل هم هستنا!!



روز بعد از شروع یکسال دیگر از من.. آقای همکار جدید آی تی که چن سال هم از من کوچیکتره.. اومده یه کاغذ کوچیک میده دستم و میره.. داخل اون کاغذ یادداشتی شامل آدرس ی وبلاگ که خواسته از من به اون وبلاگ برم.. رفتم و دیدم واسه تولدم ی پست رمزدار گذاشته که اتفاقا تو اون کاغذ رمزش رو هم واسم نوشته بود.. چشمم روز بد نبینه!! دیدم هرچی که آیین دلبری است رو به من نسبت داده و توصیف کرده... کلی هم قربون و صدقه رفته مردک آشغال.. نمی دونستم بخندم... گریه کنم.. عصبی بشم.. نمی دونستم... همین طور هی صفحه رو باز کردم و هی بستم... می دیدم هی چن روز قبلش ازم می پرسه که شما ازدواج کردین؟ نامزد چی؟ دارین ؟.. آخه مردک من مجرد و بی طرف ... اینکه خودت متأهلی کافیت نیس آخه بیشعور؟؟؟

جالب اینجاس تا همین دیروز هی میاد ازم میپرسه با لبخند: رفتین اون آدرسو ببینید؟آخه میخوام برش دارم!!!.. نمی دونم حالیش نیس که این چن روز حتی جواب سلام هم بهش نمی دم..

حالا چ وبلاگی هم که داره.. همش راجع به حجاب و آخرت و نماز و دین و امام زمان و شهدا و اینا... یک اسم دفاع مقدسی هم گذاشته واسه این وبلاگ، ناگفتنی اصن!