ساچی
ساچی

ساچی

این شدم

http://s5.picofile.com/file/8142183242/00200.jpg

گاهی تلاش میکنم بیهودگی رو تعریف کنم اما به جای کلمه فقط تصویر به ذهنم میاد.. تصویر خودم. شاید ناسپاسم یا شاید واقعا نمی دونم بیهودگی چیه و شاید برای شرمنده نشدن ِ که تلاشم میکنم بیهودگی رو تعریف کنم... تلاش و تلاش و تلاش و آخر هیچ.. من از تلاش کردن بدم میاد و همینطور از تلاش نکردن نگرانم. من از عقب موندن می ترسم و همینطور از جلو رفتن و سنگهایی که به سمتم پرت میشه. چرا اینطوری شدم من؟ من ِ تا هجده سالگی رو دلتنگم. من انفعال رو برگزیدم.. رخوت و سکون رو. من خالیم. خالی شدم.

*ساعت وبلاگ هنوز جلوئه و من از آینده خبر دارم!
*پاییز رو دوس ندارم.

چی بگم من؟

ینی من از تخت با ارتفاع نیم متری هم هی میفتم.. هی میفتم.. اما اینا رو داشته باشین بعدشم اینکه چرا دنیای من اینقد کوچیکه.. اینقد کوچیک!!!!!!
http://s5.picofile.com/file/8142109068/%DA%86%DB%8C_%D8%A8%DA%AF%D9%85_%D9%85%D9%86.jpg

سحر بلبل حکایت با صبا کرد


http://s5.picofile.com/file/8141901334/%D8%B3%D8%AD%D8%B1_%D8%A8%D9%84%D8%A8%D9%84_%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D8%A8%D8%A7_%D8%B5%D8%A8%D8%A7_%DA%A9%D8%B1%D8%AF.jpg

معتقدم ساز تو دست نوازنده های معدودی حقیقتا به رقص و آواز درمی یاد و مطمئنا استاد علیزاده جز اون معدوداس..
گرچه همچنان واسه تکنوازی تار ایشون له له میزنم .. اما من...
 از بداهه نوازی 5 شنبه شب تالار احسان لذت بردم بسی!

این اتفاقی است که می افتد وقتی شما یک پدر ........ داشته باشید!!


http://s5.picofile.com/file/8141403084/This_is_What_Happens_When_You_have_a_Creative_Dad_002_550x687.jpg

امروز که داشتم سایتا رو ورق میزدم این عکسا رو دیدم و واقعا پر از شادی شدم و خنده از این خلاقیت همراه با شیطنت، خلاقیت پدری که با شیطنت دخملاش این تصاویر پر از شادی رو ثبت کرده که هر کسی رو به وجد میاره.. و عنوان عکسا اینه:This is What Happens When You have a Creative Dad
دیروز برادر 22 ساله یکی از کارگرا فوت کرد... علتش هم خودکشی و خوردن سم و علتش هم بحث و درگیری با پدرش بوده..

پیشی و من.. من و پیشی

http://s5.picofile.com/file/8143781892/napoleon_cat_calendar_jesus_segura_8.jpg

چن روزیه تو پارکینگ شرکت ی دوس پیدا کردم.. هر وقت میرم پارکینگ می یاد پیشواز و میو میو کنان میوفته دنبالم.. یکی دو روزی هم غیبش زد اما برگشت دوباره.. خیلی کوچولو و کثیف و نحیفه.. کمی بهش شیر و غذا دادم.. خیلی بهش عادت کردم و اگه نبینمش واقعا دلتنگش میشم. بدجور معصومیت از چشای خوشگلش میباره.. دیدم که بعضیا ب کارای من نسبت به این پیشی پوزخند می زنن که نمیفهمم چرا و نمی دونم ک چرا باید بفهمم این کارشون رو.. الان ی دستم و زدم زیر گوشم و ی دستی دارم تایپ میکنم و خوابم میاد...دیشب از ماموریت برگشتم.. مُردم.. اول کار بعد ملاقات با دوست قدیمی و بعدی آشنای دیگه و داخل فرودگاه هم عاشق سینه چاک دوره لیسانسم رو دیدم.. همه چی برام مرور شد.. آخرین باری که ازم خواستگاری کرد و جواب منفی بنده و خبر نامزدیش در کمتر از سه ماه بعد از این واقعه!!!..البته الان خیلی موفقه و جتنتلمنی شده واسه خودش.. بهر حال.. کلی کار دارم با توجه به ماموریت دیروز.. و زندگی بی برنامه ای که من دارم..

هلاکم

امروز صب کلی پر انرژی اومدم سوار شم بیام سرکار.. که اساسی ماشین رو مالوندم به ستون برق وسط کوچه.. حالم گرفته شده که چرا هر وقت شادم و سرخوش باید ی جوری بالاخره حال من گرفته شه.. و اینه که دیگه امروز کلا دمق شدم. البته فردا هم میرم مأموریت و اصلا حوصله سفر کاری رو ندارم، دوس داشتم خونه بودم اونم تنها و ناهار مورد علاقمو میپختم و فیلم میدیدم و میخوابیدم و عصر هم میرفتم بیرون. البته گرفتگی حالم از بابت اینم هست که کلا از یکنواختی و بی انگیزگی دارم میترکم و همینطور بابت اینکه چقد خوبه که آدم درک شه که من نمیشم. هم تو خونواده درک شه هم محل کار هم جمع دوستان و هم هر رابطه خاصی که داره.. که البته بنده ن در خانواده درک شدم نه خوش خدمتیام به دوستام درک و فهمیده شد نه محل کار توانمندیام درک و فهمیده شد و نه در رابطه عشق و وفاداریم درک و فهمیده شد.. کلا هلاک شدم من. قبول دارین؟ آره؟ جدی؟ شما هم همینطورین؟ پس ینی ی مشت آدم جمع شدیم دور هم که همدیگرو نفهمیم و درک نکنیم و هلاک کنیم همو!! راستی محل کارم یکی هس که من به شدت به فنا رفتنش راضی هستم.. از بس و ازبس که بی چشم و روئه.. هر چی به این محبت کنی و احترام بذاری بازم پشیمونت میکنه البته فقط نسبت به من اینطوریه.. بقولی، کسی که قصدش دشمنی باشه زندگیتو هم که به پاش بریزی بازم دشمنی می کنه.. کلا بیشعوره. بعدا راج بهش مفصل میگم.
راستی دیشب مردم موقع اجرای همایون چیپس میخوردن پفک میخوردن رانی و کوکا میخوردن هات داگ و ژامبون میخوردن.. داخل بلیط نوشته بود خوردنی و تنقلات ممنوع اما محل اجرا بوفه گذاشته بودن!!! برام جالبناک بود.

چرا رفتی؟ من که ...دل به دل ز تو، تا تو آمدم.


خیلی چسبیدا..و اینقده که من جیغ کشیدم.. عالی بود عالی. بعد از این دوره افسردگی.. خوب بهم چسبید. ینی بعد از 4 ،5 سال ی دیشبو من حال کردم.

http://s5.picofile.com/file/8140973242/%DA%86%D8%B1%D8%A7_%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C_%D8%AF%D9%84_%D8%A8%D9%87%D8%AF%D9%84.jpg

این ویز ویزا..


http://s5.picofile.com/file/8140804876/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87_%DA%A9%D8%B4.jpg


کاش ی چیزی مث پشه کش اختراع میکردن که میگرفتی دستت و هر وقت خاطره های مزاحم میومدن سراغت و هی ویز ویز میکردن، می کوبیدی روشون.. اسمشم میذاشتن خاطره کش!!!


خدایا من رو از این تجارب در امان بدار.


همکار روبرویی یک ساعته که مدام داره فک میزنه.. مداما.. دیگه پلکام به شدت خسته شدن و دارن میفتن پایین بعضی جاها که اصلا نمی شنوم چی میگه... حالا راج ب چی؟ مادر شوهر و خواهر شوهر و جاری و بچه 2 ساله جاری بهم سلام نکرد و ال شدو بل شدو...


http://s5.picofile.com/file/8140507118/00176.jpg

جمعه های فرسودۀ بیهوده

http://s5.picofile.com/file/8140423176/%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%81%D8%B1%D8%B3%D9%88%D8%AF%D9%87.jpg


از جمعه ها حالم بهم میخوره

اینهمه رخوت و تنبلی و افسردگی.. اه اه اه

با این تنهایی که اصلا رو به پایان نیس.. اصلا.. هم به شدت گسترده و هم به شدت عمیقه

سعی میکنم سرم رو با رفتن به جاهای مختلف گرم کنم، اما فایده نداره. انگار اینجور جاها که میرم بازم تنهایی به شدت منو بغل کرده.. دارم مطمئن میشم که تنهایی ی مَرده که به طرز شهوانی منو بغل کرده و اصلن قصد نداره منو زمین بذاره. لزوما منظور از پر کردن تنهایی یافتن دوست جنس مخالف نیست حتی ی دوست جنس موافق هم وجود نداره. هر کی سرگرم دنیای خودشه. وقتی آدمای دور و بر رو اینجوری می بینم میگم پاشم به تک تک آدمای که بی خبرم ازشون زنگ بزنم حالی ازشون بپرسم ک ی وقت مث من تو خودشون مچاله نشده باشن و حداقل یکی باشه که احوالی ازشون بگیره و ی کوچولو تنهاشون نذاره.. اما گذشته از اینها متاسفانه هدفی هم ندارم این روزها.. بعد از دفاع مشغله فکریم کمتر شده اما سرگردانیم نه! و بعلاوه همه اینها ترس از آرزو داشتن هم ی دغدغه اساسی شده واسم. میترسم آرزو داشته باشم و رویا پردازی کنم. اینقده بزدلم من.

حتی اینجا که میام ی حجاب همچین کلفتی بین خودم و خود وبلاگی وجود داره که باعث میشه اینجا هم با دل پر و مغز در حال انفجار، بازم سکوت کنم. این روزمرگی داره خفم میکنه ی جورایی.


بوی خوش!!! سی مرغ

http://s5.picofile.com/file/8140079776/ef23e13d_4c02_407e_8c98_1dc4142e0264.jpg

دیشب شاهد اجرای ی نمایش موسیقیایی بودم.."بوی خوش سیمرغ" بر اساس منطق الطیر عطار نیشابوری.

خیلی معمولی بود.. در حد کارای دبیرستان.

1-دکور افتضاح بود.. نزدیک بود آقای هدهد از بالا بیفته، بخاطر پارگی پارچه دکور. ب ندرت عوض میشد.. رنگ دکور که دیگه وحشتناک. لباسها خیلی جالب نبودند،یکیشون کفش طبی دکتر شول پوشیده بود.. تو ذوق میزد..هماهنگی نداشت و یا کفش اسکیت آقا و خانم"باز"!! ب جاش میتونستن از حرکات خیلی خیلی سریعتر استفاده کنند. گریم که در حدآرایش مهمونی عروسی بود،هیچ خلاقیتی نداشت حداقل میتونستن از ماسک استفاده کنن.... خیلی خیلی بهتر از این میشد کار کرد! اما نور پردازی خوب بود.

2-بازیگرا طی نمایش یواشکی باهم حرف میزدن!!! آقای هدهد موقع کله ملق زدن که عریانی بدنشون و حتی لباس زیرشون دیده میشد.. و اوایل نمایش مدام دستشون به لباساشون بود.. مداااام.

3-اما حکایت هایی که بازگوی مراحل هفت گانه بود خوب اجرا میشد بهتر از نمایش گروهی .. مثلا دیوانه که فک کنم مرحله معرفت بود؟!! و یا پادشاه و سگ...

4- گروه موسیقی خیلی خووووب کار کرد. منتظرم کنسرت بذارن .. در واقع موسیقی نمایش باعث شد که من تا آخر بشینم.

5-باید در پوستر ها رده سنی میزدن.. مثلا این کار واسه دبیرستانیا خوبه... حتی مهد کودک ها .. چ اشکال داره؟ استارت خوبیه که حداقل بدونن عطار کیه؟

6- در بهترین و ایده آل ترین شرایط فک کنم بتونن ازش ی اپرا دربیارن.. که البته مستلزم هزینه، تمرین، دقت عمل، خلاقیت و جدیت خیلی خیلی خیلی بیشتریه و همینطور استفاده از افراد خبره .. ولی جا داره در کل..

7-من همیشه این 7 مرحله رو قاطی میکردم.. اما من بعد فک نکنم همشو قاطی کنم. شاید 2 یا 3 تاشو.

8- البته تمام این ایرادات بعد از چن شب اجراست.. و این جای تامل داره..

9- در نهایت .. بازهم زحمت کشیده شده واسه اینکار.. تشکر از عوامل اجرا و اینکه به توقعات و انتظارات تماشاگران بیش از این احترام بذارن چرا که در نهایت باعث بالندگی خودشون میشه.


فقط ی صدا

....عصر-پشت تلفن

دختر: خیلی وقته ندیدیم همو... دلم تنگ شده برات خوووب

پسر: خوب نمی توونم.. وقت ندارم

دختر: تو که از سر کارت تا سر کوچه ما 5 دقیق بیشتر نیس.. الان 3 ماهه که ندیدمت.. تو این 3 ماه 5 دقیقه وقت نداشتی؟!

...چن دقیقه بعد

دختر با بغض: باید ببینیمت .. نمیشه اینطوری که.. دیگه واسم شدی فقط ی "صدا".. قیافت یادم رفته.. دلتنگتم..

پسر با عصبانیت: نمی تونم .. میفهمی.. مامانم شک میکنه..

دختر با بغض دردناک: حالا ی امشبو .. فقط ی ساعت..

پسر: واقعا که مریضی.

... 2 ساعت بعد -کافی شاپ

پسر: چرا چشات قرمزه؟

دختر با حرکت چشم رو ب پایین: م..م.. واسه لنزه.. فک کنم!

پسر:خوب لنز نذار!


من-اینجا... در سکوت، کلاهمو تا پایین چشام میکشم پایین و هدفونمو تا ته میکنم تو گوشم...

همون قدددد

در اینجا.. داشتن مهارت و سواد در کار همونقد فرق نمیکنه که نداشتن مهارت و سواد در کارررررر!!


http://s5.picofile.com/file/8139217276/%D9%87%D9%85%D9%88%D9%86_%D9%82%D8%AF%D8%AF%D8%AF.jpg

چقد خوبه؟

http://s5.picofile.com/file/8138860534/%DA%86%D9%82%D8%AF_%D8%AE%D9%88%D8%A8%D9%87.jpg

چقد خوبه که قالبت رو بتونی عوض کنی

چقد خوبه ک عادت کنی و نکنی

چقد خوبه ک بتونی ی جور دیگه فک کنی

چقد خوبه ترسو نباشی

چقد خوبه هی به خودت سر بزنی

چقد خوبه ک اینقد از خودت فاصله نگیری

چقد خوبه ک بدونی خودت چ شکلیه

چقد خوبه شکل خودِ خودت باشی

چقد خوبه اینقد خط کش دستت نباشه

چقد خوبه اینقد قانون نچینی واسه خودت

چقد خوبه ک مهربون باشی با خودت..

چقد خوبه که خودتو بغل کنی

چقد خوبه ک اینقد دلت واسه خودت تنگ نشه و بشه

چقد خوبه ک دوس داشته باشی خودتو

چقد خوبه ک مدام غصه چیزای چرت رو نخوری

چقد خوبه ک بدونی چی چرته و چی نیس

چقد خوبه ک بخندی اونم بلند بلند

جقد خوبه ک بتونی آرزو کنی

چقد خوبه ک آرزو داشته باشی حتی ی دونه

چقد خوبه رویا ببافی، بدوزی و بچسبونی

چقد خوبه امید داشته باشی حتی نداشتی بخریش

چقد خوبه ک حرف زیاد تو دلت انباشته نشه و هی بزنیشون


والیبال- ایران و آمریکا

سسسووووت... دسسسس

سوت و دست و ... سوت بلبلی ...و دست..

ایول و ایول ِ ی جماعت... که از تو انتظامات شرکت می یاد... و بعدش هیبت حراست که اول از همه از تو انتظامات می یاد بیرون!!!


http://s5.picofile.com/file/8138542392/153643_779.jpg

پیکانه

http://s5.picofile.com/file/8138310884/%D9%BE%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg


چیه این پیکان واقعا؟!!

بی جنبس زیاااد

ی دست نوازش که ب سپرش بکشیاا.. تا داشبورد واست اومده...


دلم پروانه گل بهی رنگ میخواد

دیشب ی خواب پُر از پروانه دیدم.پروانه های رنگ رنگی : گل بهی، آبی، زرد، قرمز،نارنجی... دنبالشون بودم با هیجان زیاد.. شاد و خرم.. کاش تعبیرش مث خودش باشه... کُلی پروانه رنگ رنگ، شادی و هیجان و خنده 


http://s5.picofile.com/file/8138147118/%D8%AF%D9%84%D9%85_%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87_%DA%AF%D9%84_%D8%A8%D9%87%DB%8C_%D8%B1%D9%86%DA%AF_%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%AF.jpg

دیدین

بعضیا اینقد احمقانه حسادت میکنن و دروغ میگن که ناخودآگاه.... دستت میره سمت گوشای مخملیت و ی تابی میندازی توشون...


http://s5.picofile.com/file/8138109668/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%86.jpg

معتقدم که

"دوس نداشتن" به مراتب

قوی تر،

عمیق تر،

سرسخت تر،

شادتر،

باثبات تر،

شجاع تر و

خلاق تر از

"دوس داشتن"ه.


http://s5.picofile.com/file/8138110800/%D9%85%D8%B9%D8%AA%D9%82%D8%AF%D9%85_%DA%A9%D9%87.jpg

دخترونه

http://s5.picofile.com/file/8137512734/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%87.jpg

آهای دختر ایرونی
دختری که همه چیزت رو از قبل برات تعریف کردن که مبادا بخوای فک کنی و احساس..
آزادی، حجب، لذت، زیبایی و زایشت هم بهت دیکته شده که مبادا بخوای جور دیگه تصور کنی..
آهای دختری که اگه بخوای مستقل باشی و توانمند، تازه شدی "مث ی مرد"!!!
تو اینهمه چارچوب و دیوار و خط قرمز... دخترونگیت مبارک...