ساچی
ساچی

ساچی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی*...


امروز دیگر  رادر معیت دیگری دیدمی... دلمان شکسته گشت همی ...  اشکمان سرازیر شد بسی... و دانستیم که گردون ورق  ما دربنوشتی... 



 اکنون اول خط صفحه جدیدم... الهی به امید تو و به دلگرمی تو !!

*حافظ


منو هیچ کدوم از این زن ها قرار نده... آمین!!!!!


کارگر تولید چن وقت پیش تجدید فراش کرد... خانم اولش و دو پسر و یک دختر و نوه دختری هم داره... گویا معتاد کارتن خواب بوده که خانم اولش اونو نجات میده و سر و سامان میده زندگیشو و به همه چیش میسازه... حتی این غمِ تحمیلیِ جدید...



آبدارچی شرکت دو سال پیش ازدواج دوم کرد.. سالها قبلش طلاق گرفته و فرزندش هم پیش خانواده همسر اولشه... وقتی با خانمش ازدواج کرده اون خانم حتی دیپلم هم نداشته... درس میخونه و میره دانشگاه و اونجا با دیگری آشنا میشه و میخواد ک جداشه... آبدارچی ما بعد از جدایی خانمش کارش به بیمارستان روانی کشیده میشه.. اما بعدش میاد اینجا مشغول میشه و ...


بی خیالی خوبه... امیدوارم ی روزی بالاخره لذت بی حد و حصرِ بدون عواقبش رو بچشم!!


سه شنبه ای که گذشت واسم ی اتفاق خوب افتاد... اتفاقی که تو سابقه کاریم بی نظیر بود... ی پاداش بدون انتظار!!!!... خیلی چسبید.. خیلی... زیاد نبود.. اما واسه منی که همیشه باید منتظر می موندم تا بالاخره از ی گوشه کناری کفه پایین تری  ترازو بودنم دیده شه واسه ی  دفعه هم که شده - چون از قضاوت و مقایسه به شدت ناچاریم  انگار!!! - بالآخره این اتفاق افتاد.. اونم زمانی که قید دیده شدن رو  زده بودم ... بی خیالی گزیده بودم.


امروز شروع میشم دوباره ...



دارم ی سری چیزا رو جمع میکنم که با خودم ببرم... ی سری چیزا رو هم نه... دیگه بسه که هی با خودم بکشونمشون.. ی بار اضافی و زائد و گاها رنجش آور و طاقت فرسا و انرژی بر و بی فایده.. اینا رو پرتشون میکنم بیرن ی مقداریشونو و بقیشونو هم که میذارم بمونن پشت سرم.. نه دیگه به خودم آویزونشون نمیکنم.. حتی اکه بهم آویزون شن یا تا آخرین ثانیه پشت در بیان و وق وق کنن که ببینمشون و یادم نره ... چ خوش خیالن فک میکنن من یادم رفته ببرمشون واسه همینه که تقلا می کنن ... نمی دونن که تمام یاد وحافظه من متمرکز شده رو اینکه از یاد برن.. جوری که گویا اصلا نبودن... در رو که ببندم حتی خیلیا ها رو دیگه نمی بینم.. تمایلم هم همینه.. دوس دارم بعضی از اونایی که تو گذشته شروع شدن همون گذشته هم تموم شن...در رو که ببندم کلی سرفه میکنم تا جایی که اشک از چشمام بیاد و بعدش کلی نفس میکشم... تند و عمیق... تند و عمیق... در رو که ببندم  پشت سرم مطمئنا چیزی نیس دیگه که بخوام نگاه یا فک کنم بهش..

باور کردم قرار نیس بهمون کاپ قهرمانی بدن!!!!!



گونه ای از آدما هستن... که قضاوت خودشون راجع به تو رو بعنوان ی صفت اخلاقی تو میدونن...و جدیدا هم مد شده که این قضاوت رو با اعتماد به نفس کامل در جمع عنوان می کنن و منتظر سوت و دس و هورا هم هستن... و بعد توضیح و تشریح هم دارن در  اثبات وجود این صفت در اخلاق و منش تو.. و غافل از اینکه هر چی بیشتر تلاش می کنن واسه اثبات قضاوتشون و صحت ادعاشون .. صفت بیشعوری خودشونه که داره هی بیشتر و بیشتر اثبات میشه... اینها که ب کنار باشه..ژست احمقانشونه که خیلی خیلی خنده داره.. ی مشکل عمده این آدما اینه که فرق بین اعتماد به نفس و بیشعوری رو نمی دونن.. فک میکنن صرف صحبت در جمع بدون تپق ینی اعتماد ب نفس.. در حالیکه شما ی دیوونه هم بیاری همچین بدون تپق فحاشی میکنه برات تو جمع ک کف کنی... اما اگه اینجوری هستیم .. لطفا دیگه این صدا مون رو بالا نبریم تا بشنویم بعضی صداهای دیگه رو.. مث صدای شکستن دل... بلکن دفعه بعد یواشتر نیش بزنیم و یواشتر این بیشعوریمون رو ابراز و عیان کنیم...

حقه دیگه... راحت به دست نمیاد که!


اگه خواستین کابینت بذارین تو خونتون .. سراغ اتحادیه کابینت سازا برین... و اونجا مطمئن شین که طرف واقعا کابینت سازه و پروانه این کار رو داره و بد سابقه نیست.. و اگه از کارش و قیمتش ناراضی بودین بازم برین اتحادیه و بخواین که کارتون کارشناسی بشه..


http://s3.picofile.com/file/8190782842/180559_755.jpg


اگه جنسی رو بهتون گرون دادن.. برین سراغ اتحادیه اون صنف .. قیمت رو جویا بشین.. مطمئن شین که بهتون گرون دادن.. به فروشنده هم بگین .. اگه قبول نکرد برین تعزیرات .. وقت گیره.. هزینه بر هم هست تا حدی.. اعصاب خورد کن هم هست.. اما و اما.. همین که ی آدم عوضی رو بنشونین سرجاش که حداقل با احتیاط این غلطا رو بکنه و نه در ملأعام و با حق به جانبی تمام .. می ارزه...


همه چیز حباب باشه و آرزوی من تلنگر...


http://s6.picofile.com/file/8189931750/finalbokehsplashweb_880.jpg

بالاخره فشار کار طاقت فرسا از رو شونه هام برداشته شد.. حالا وقت دارم به غصه هام فک کنم و اشک بریزم!! ب اینکه چقد عصرای بهار دلگیرن .. به اینکه چجور ی ستاره بچینم که واسه خودم بشه.. به اینکه 14 اردیبهشت هم گذشت و نبود عزیزا سه ساله شد و چقد زود داره بزرگ میشه این نبود... به اینکه تنهایی شریک همه ما آدماس.. به اینکه چجوری ی حال اساسی از این مردک کابینت ساز بگیرم.. به اینکه چ جوری عاشق شم وقتی ازم دعوت میشه واسه عاشقی، اما کجا ِکی و کیش رو نمی دونم هنوزم!!! به اینکه یکی پیدا شه من سرزنشش کنم و سرش داد بزنم واسه این حال و روزم و بعدشم بهش پول بدم بره رد کارش!!! به اینکه هنوزم تو خونه دختر دومم.. در عشق هم دومم .. در کار هم دومم.. در دوستی هم.. و حتی در صفحه دوم شناسنامه می ترسم که دوم شم!!!
   

کاری به خوب و بدش ندارم... امااگه دلتون چیزی رو میخاد الکی نمیخاد ...


تا حالا وایسادین روبروی زندگیتون و خوب نیگاش کنین؟ کارایی که میکنین و نمیکنین و ترک کردین..رفتاراتون احساستون روابطتتون تصمیماتون آدمایی که به زندگیتون راه دادین و راه ندادین و انداختین بیرون


http://s6.picofile.com/file/8188153784/I_combine_reality_memory_and_dreams_to_create_world_changing_photographs_8_880.jpg


جرات میخاد اینکه وایسی و ریز به ریزشو نیگا کنی..

دارم اینکارو با زندگیم میکنم... پاک کن یا غلط نگیر نگرفتم دستم.. تیغ.. تیغ گرفتم دستم.. بیرحم شدم با خودم ظاهرا.. اما اولش دردناکه... اما بعدش درست میشه.


اینکه حتی اگه پای منافع هم درمیون نباشه پای ی مرضی چیزی وسط هس که باعث میشه شما نقش بازی کنی...


چیزی که نداره زندگی من برنامه ریزیِ... شده هر چه و هر که پیش آید خوش آید حتی اگه داغونم کنه.. عجب این وقایع و آدما منو ب کنترل خودشون درمیارن...
اوایل بهمن سفری رفتم و نیمچه مهمان یک دوست قدیمی بودم همه چیز خوب بود و لبخند بر لبان دوستم.. اما الان متوجه شدم که گویا همه چیز رو برعکس باید تعبیر میکردم حتی لبخند رو هم باید پرانتزی رو به پایین میدیدم نه رو ب بالا...

http://s5.picofile.com/file/8170133184/Herbraiser20482_880.jpg

اینقد سخت نگیرین.. اگه از کسی خوشتون نمی یاد!! نمی یاد دیگه چرا پس تظاهر میکنید خوشتون میاد؟؟؟ ینی بازم بحث شیرین منافع و اینا؟؟.. ینی تا این حد که خوشی دیگری و یا حداقل ناخوش نبودن دیگری باز هم برا بعضی هامون مغایر با منافعمونِ؟؟؟
بابا کوتاه بیایم تو رو خداااا... بسِ دیگه..
   

دلم میگه دیوونه خونه واسه اوناییه که دیوونه شدن.. اونایی که دیوونه میکنن این بیرونن.. ساکتش نمیکنم دیگه!!



پلیس راه رو که رد میکنم.. تابلو رو میخونم.. بیمارستان اعصاب و روان.. اون بر جاده... اون بر امسال و پارسال و سالهای قبلش.. توی 87.. میزنم کنار... پیاده میشم با جعبه شیرینی تو دستم.. کرایه تاکسی رو میدم.. تنهایی میرم تو که ی عالَم رو واسه خودم پیدا کنم.. نگهبانی رو میرم داخل.. دست راست.. ی محوطه واسه ملاقات. میشینم رو صندلی و جعبه رو میذارم رو میز.. هوا خنک و نسیم رقصان.. پاییز یا بهار.. یادم نیست.. از دور میاد با لباس گل گلی.. شاد و خندون.. دِلم فک میکنه: حاصله فراموشی خنده هس یعنی؟؟.. بلند میشم میخندم و بوسش میکنم و با بغض میشینم.. اونم روبروم..

-پس بقیه کجان؟

-(هیچ کی بقیه نداره.. انتظار بیخوده..همه تمومن.. دلم اینو میگه.. ساکتش میکنم) کار داشتن سرشون شلوغ بود..

از همه میپرسه.. چه خوبه که اینجا حواست به همه هست ... اینجا روانت با همه هست.. و اون بیرون حواس و روان کسی با تو نیست..

بعد اینهمه سال این بیرون که هستی .. منو یادت نیس اومدم اون تو.. حواس و روانتو گذاشتی اون تو.. مث ماها شدی یعنی؟؟

برمیگردم به امسال و زمستون امسال و پلیس راهی که چن ثانیس ردش کردم و خاطره ای که سالهاس ردش نکردم هنوز! هر چقدم که میکوبم رو پدال گاز...

 

شوم است آیا؟؟؟

می گه :دوسِت دارم!

و من دلم میلرزه..نگران میشم.. می ترسم..می ترسم که این وِرد زبونش باشه، نه ورد دلش..


http://s5.picofile.com/file/8155034218/00506.jpg


و دیگر هیچ...!

بارون هر جا که باشی بارونه

آسمون هر جا که باشی آسمونه

دلتنگی هر جا که باشی دلتنگیه

و امان از تنهایی... اونم هر جا که باشی تنهایی!!!!


http://s5.picofile.com/file/8153773950/005_soft_blanket01.jpg


"دلم میخواد" رو خیلی دوس دارم.. خیلی توجیه پذیره.. خیلی خیلی دلیل قوی و همچین استخون داریه..آدم هایی که دلیل کارشون رو خواستنه دلشون میذارن و نه هزاران اما و اگر و فلان و بهمان.. اینا رو به صداقتشون شک نکنین.. حتی اگر دلشون لجبازی بخواد و دروغ و دورویی و هزار پستیه دیگه... دلشون اینطوریه از این جنسه از این رنگه... آدما رو تحت فشار نذارین که دلیل دیگه ای واسه کارشون بیارن.. بذارین دلیلِ کار آدما دلشون باشه.. و خوشحال باشید که این آدما نزدیک و شبیه دلشونن و شما راحت تر می شناسیدشون! 


معتقدم که

"دوس نداشتن" به مراتب

قوی تر،

عمیق تر،

سرسخت تر،

شادتر،

باثبات تر،

شجاع تر و

خلاق تر از

"دوس داشتن"ه.


http://s5.picofile.com/file/8138110800/%D9%85%D8%B9%D8%AA%D9%82%D8%AF%D9%85_%DA%A9%D9%87.jpg

دخترونه

http://s5.picofile.com/file/8137512734/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%87.jpg

آهای دختر ایرونی
دختری که همه چیزت رو از قبل برات تعریف کردن که مبادا بخوای فک کنی و احساس..
آزادی، حجب، لذت، زیبایی و زایشت هم بهت دیکته شده که مبادا بخوای جور دیگه تصور کنی..
آهای دختری که اگه بخوای مستقل باشی و توانمند، تازه شدی "مث ی مرد"!!!
تو اینهمه چارچوب و دیوار و خط قرمز... دخترونگیت مبارک...

بالآخره دیروز...

من دیروز دفاع کردم و خوشحالم

خوشحالم فقط و فقط از این بابت که دیگه مجبور نیستم به اون استاد راهنمای بیشعور و استاد مشاور دیوونه و اون داور خنگ و بیسواد هی زنگ بزم و هی زنگ بزم واسه ی امضا و نه حتی راهنمایی و کمک، فقط واسه ی امضا.


http://s5.picofile.com/file/8137326392/%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AE%D8%B1%D9%87_%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2.jpg