ساچی
ساچی

ساچی

ربطش به حافظ چیه؟!!! اینو که دیگه اصن نمیدونم.


دارم عکس بازیگرا رو تو جشن حافظ نیگا میکنم..



فک میکنم که چرا جاهای دیگه مراسم فرش قرمز اینقد خواهان داره.. چرا مردم اونجاها اینقد با وجد میرن واسه دیدن بازیگراشون.. چرا اینقد هیجان دارن واسه این مراسم.. اما ماها نه.. حتی دیدن عکساشونم واسه من یکی که با ی پوزخند همراهه..

گاهی فک میکنم شاید به این علته که اونا به دیدن کسایی میرن که شبیه خودشونن اما ستاره ان (نه لزوما موفق یا خوشبخت) مثلا لباساشون تو مایه اوناس.. آرایششون همینطور.. ژستا و فیگوراشونم همینطور... اما این شباهت چرا نمیخاد بین مردم و بازیگرای ما ایجادشه؟ (البته واسه من سواله که کدوم شبیه اون یکی شه؟)... شاید چون سینما واسه ما نبوده،مراسم و تقدیراشم واسه ماها نمیتونه باشه... یا از جنس ماها نیست پس برقراری ارتباط باهاش سخته و بالطبع آدمایی هم که تو این مراسمن نمیتونن واسه ماها، شبیه ماها یا از جنس ماها باشن؟!!! یا برعکس شاید چون سینما واسه اونا بوده مراسم و تقدیراشم باید مثه اونا باشن و آدماشم ظاهرا شبیه اونا؟!

نمی دونم.. شایدم ی حس و تعصب فرهنگی مزخرف و سنه نیمیِ که تو کله ما تزریق شده...

اما و اما... چیزی که میدونم اینه که هنر حافط ربطی به هنر بازیگرنمایی ندارد. 


لطفا...


بذارید بعضی آدما تو سطح بمونن باهاتون و هی دستشون رو نگیرید و هی نکشیدشون تو عمق... میان اونجا رو گند میزنن... بذارید عمقتون زشت یا زیبا، شاد یا غمگین مال خودتون بمونه  و یه عده خاص... نکنیدش عمومی... 


جل الخالق...


طرف چن واحد خالی آپارتمان داره

توی دو شهر بزرگ خونه داره

هیوندا اسپرت داره

 وانت بار هم داره

موتور سیکلت داره

مغازه هم اجاره کرده و کاسبی خودشو هم داره

بعد یک و نیم میلیون تومن بدهیشو نداره بده .. حالا چرا؟؟؟!!!



چون بچش تو بیمارستان بستریه و لَنگِ 5 میلیون تومن واسه عملِ بچشه! و میگه:" شما بچه نداری.. نمی فهمی من چی میگم!!!"


چرا اونچه که توقع داشتم، شد..!!!!!


بعضی از دوس نداشتن ها خیلی زیبان... جوری که گاهی اوقات فک میکنم پس دوس داشتن هاش چ شکلی میتونه باشه دیگه؟!!! و بعد به این نتیجه میرسم که تفاوت  آنچانی نداره جز اینکه یکیش واقعیه و یکیش نیس...



باور کردم قرار نیس بهمون کاپ قهرمانی بدن!!!!!



گونه ای از آدما هستن... که قضاوت خودشون راجع به تو رو بعنوان ی صفت اخلاقی تو میدونن...و جدیدا هم مد شده که این قضاوت رو با اعتماد به نفس کامل در جمع عنوان می کنن و منتظر سوت و دس و هورا هم هستن... و بعد توضیح و تشریح هم دارن در  اثبات وجود این صفت در اخلاق و منش تو.. و غافل از اینکه هر چی بیشتر تلاش می کنن واسه اثبات قضاوتشون و صحت ادعاشون .. صفت بیشعوری خودشونه که داره هی بیشتر و بیشتر اثبات میشه... اینها که ب کنار باشه..ژست احمقانشونه که خیلی خیلی خنده داره.. ی مشکل عمده این آدما اینه که فرق بین اعتماد به نفس و بیشعوری رو نمی دونن.. فک میکنن صرف صحبت در جمع بدون تپق ینی اعتماد ب نفس.. در حالیکه شما ی دیوونه هم بیاری همچین بدون تپق فحاشی میکنه برات تو جمع ک کف کنی... اما اگه اینجوری هستیم .. لطفا دیگه این صدا مون رو بالا نبریم تا بشنویم بعضی صداهای دیگه رو.. مث صدای شکستن دل... بلکن دفعه بعد یواشتر نیش بزنیم و یواشتر این بیشعوریمون رو ابراز و عیان کنیم...

زهره ها زیاد شدن و انتظار من هم ...


دنبال آدرسم... همینطور پیاده رو رو چک میکنم تا پیداش کنم... تابلوها رو میخوم.. دبیرستان فلان. فست فود فلان.. سالن ابوریحان.. نع خبری نیس انگار.. پیداش نمیکنم.. دوباره برمیگردم و سالن ابوریحان جلو چیشمه دوباره..چقد ک آشناس.. جاش بیشتر از اسمش... شوت میشم به گذشته.. چارده سال پیش..سال سوم دبیرستان و دوستی که داشتم به نام  زهره.



یاد ی روز جمعه اردیبهشت ماه میفتم.. 7 صبحه و من کنار خیابون منتظر زهره هستم تا با پدرش بیان دنبالم .. مرحله دوم المپیاد دانش آموزی بود.. 

مرحله اول رو باهم اومده بودیم بالا... و دوره ها رو هم باهم گذروندیم.. ساعت هشت درهای سالن بسته میشه.. قرارمون هفت و ربع بود ... من هفت اونجام.. سر قرارمون...مسیری رو پیاده اومدم تا واسه اونا راحت باشه.. خیابونا خلوته خلوت.. هوا خنکه خنک... دل من مضطربه مضطرب و پاهام بیقراره بیقرار.. ساعت از هفت و ربع هم میگذره و خبری نیس.. هفت و بیس.. بازم خبری نیس... هفت و نیم و بازم خبری نیس.. راه میفتم برسم به خیابون اصلی که کیوسک تلفن رو می بینم.. زنگ میزنم خونه زهره.. میبینم فقط بوق جوابمه و بس.. راه و میگیرم و میرم.. تند و تند تر.. بیس دقیقه به هشت.. دل دل میکنم واسه تاکسی.. بالاخره میاد .. هشت و پنج دقیقه جلو ابوریحانم... درا بازن و پول تاکسی رو میدم و نگران زهره که کاش برسه..کارتمو نشون میدم و میرم داخل  دنبال شماره صندلیم  میگردم که زهره رو میبینم آروم نشسته رو صندلی.. میرم جلو و سلام میکنم و نفس راحت که کی رسیدی؟؟؟ چشاش رو به زمینه و ساکت... ازش رد میشم و بازم دنبال صندلیم میگردم تا پیدا شه بعد میشینم و غمگین پاک کن و مداد رو میذارم جلو روم... چ خلوته بدی دارم  من با خودم.. آزمون تموم میشه.. جلو در زهره رو می بینم صداش میزنم و باهاش چن تا سوالو چک میکنم ... زود جدا میشه و میره سمت ماشین بابایی که منتظرشه.. میام خونه تنهایی ..روز بدی بود برام...  من ی دوست رو از دست داده بودم .. 

 

خمُش باش خمُش باش در این مجمع اوباش*..


http://s6.picofile.com/file/8180958100/Hyperrealistic_paintings_sweet_as_honey6_880.jpg


ی روز میخواد که تو فقط باشی...

ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی...

ی روز میخواد که تو معشوقه باشی...

ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی...

ی روز میخواد که تو فقط نباشی...

*مولانا   

اینکه حتی اگه پای منافع هم درمیون نباشه پای ی مرضی چیزی وسط هس که باعث میشه شما نقش بازی کنی...


چیزی که نداره زندگی من برنامه ریزیِ... شده هر چه و هر که پیش آید خوش آید حتی اگه داغونم کنه.. عجب این وقایع و آدما منو ب کنترل خودشون درمیارن...
اوایل بهمن سفری رفتم و نیمچه مهمان یک دوست قدیمی بودم همه چیز خوب بود و لبخند بر لبان دوستم.. اما الان متوجه شدم که گویا همه چیز رو برعکس باید تعبیر میکردم حتی لبخند رو هم باید پرانتزی رو به پایین میدیدم نه رو ب بالا...

http://s5.picofile.com/file/8170133184/Herbraiser20482_880.jpg

اینقد سخت نگیرین.. اگه از کسی خوشتون نمی یاد!! نمی یاد دیگه چرا پس تظاهر میکنید خوشتون میاد؟؟؟ ینی بازم بحث شیرین منافع و اینا؟؟.. ینی تا این حد که خوشی دیگری و یا حداقل ناخوش نبودن دیگری باز هم برا بعضی هامون مغایر با منافعمونِ؟؟؟
بابا کوتاه بیایم تو رو خداااا... بسِ دیگه..
   

ما فقط تلاش می کنیم که دهنا و چشای باز و سیری ناپذیر رو ببینیم و ببندیم ...


http://s4.picofile.com/file/8170129218/cat_thief_funny_animal_pictures_38_605.jpg
 
جشنی در شرکت بر پاشد دیروز 21 بهمن... از بعضی ها تقدیر شد.. یکی از این بعضی ها بی شک تا آخر عمر در ذهن من می مونه.. کارگر خدماتی شرکت که از نیروهای ی پیمانکار.. این آقا رو من تا مدتها فک میکردم لالِ .. هیچ وقت نشنیده بودم صداشو و ندیده بودم که حرف بزنه..  همیشه هم با حرکت سر یا دست به من سلام میکرد یا جواب سلام میداد... ساکت و بی صداست و به شدت پر کار.. کلا دلم واسش میسوخت... هر کاری رو انجام میداد بدون اعتراض و چون نیروی پیمانکار بود و نه نیروی شرکت حقوقش هم خیلی کمتر بود.
دیروز از این آقا هم تقدیر کردند.. ی هدیه ناقابل بهش دادند.. همه واسش دست زدن و سوت... خودش با بغض و چونه لرزون اومد هدیشو گرفت و بعدش از سالن رفت بیرون و ی گوشه نشست و کلی گریه کرد.. نه از غم.. از شادی ک بالاخره دیده شده... بالاخره دیدنش.. و چقدر ندیده بودنش که ی همچین تقدیر ناقابلی اونو اینقدر به وجد آوورده بود.. که ی همچین تقدیر کوچیکی هم اونو خرسند میکرد و تا حالا ازش دریغ شده بود.
  

و اینکه همجنسیِ که پرواز می آفرینه...

http://s5.picofile.com/file/8169192626/birdes.jpg

وقتی میگن کبوتر با کبوتر باز با باز.. همیشه ذهنم به سمت مشابهت اونا میره.. و هیچ وقت به این سمت نمیره که کبوتر با باز یا باز با کبوتر.. چ ترکیب و بلای هولناکی که فقط و فقط سر کبوتر میتونه بیاد و چه سعادت همایونی که فقط و فقط سر باز میتونه سایه بندازه!
    

همین.

کسی به استقبالش نیامده بود

آینه جیبی اش را درآورد و در آن به خودش لبخند زد

بعد گریست!*


http://s5.picofile.com/file/8155161618/01_5.jpg

*رسول یونان

برا من که شده!

http://s5.picofile.com/file/8155082150/funny_foldout_greeting_cards_coverimage.jpg

تا حالا شده دروغی رو که به دیگری گفتین واسه عزیزی تعریف کنید... بعد اون عزیز از این حرف شما اینجوری برداشت کنه که پس به اونم دروغ میگید دیگه لابدا!!!! و بعد شما تنتون داغ و ذهنتون پشیمون شه که ای کاش این صداقته رو این جا هم بکار نبرده بودید؟؟؟!!!

ای بابا...

http://s5.picofile.com/file/8154610450/T7_605.jpg


-با 2 تا از مدیرا رفتیم ماموریت واسه همون روز بلیط نبوده از شب قبلش بلیط گرفتن من رفتم خونه داداش اونا رفتن هتل..همه کارا و مستندات مربوط به جلسه رو هم من آماده کردم!! بعد حکم ماموریت منو یه روزه زدن اونا رو 2 روزه!!!

-مدیرم داره با من صحبت میکنه میگه نمیتونم بهت سمت بدم چون اگه بدم 50 تا 100 تومن اضافه حقوق میگیری فقط .. و کار خودت رو هم کسی ندارم انجام بده و اینطوری کارات خیلی زیاد میشه... من اینطور نتیجه گیری کردم که پس میخوان یکی بیارن که 2 برابر من حقوق بهش بدن کار من رو هم بلد نباشه و حتما و قطعا هم مرد باشه.. همین مدیر پارسال که تازه اومدم این شرکت سر من داد میزد تا صورتجلسه ای رو امضا کنم که توش خانمه همکار دیپلم نامربوط به کار!! بشه رئیسه ماها!!!

-یه متن تخصصی رو ترجمه کردم واسه مدیر عامل .. دادتش به یکی از مدیرا که کنترلش کنه.. بعد این آقای مدیر اومده رو برگه های اصلی ترجمشون رو از دیکشنری!! دراوورده و نوشته کنارشون و اونایی هم که عبارت بوده و نتونسته رو اومده دوباره از خودم میپرسه!!! بهش میگم اگه قرار شده شما کنترل کنی به نظرتون به این معنی نبوده که باید بهتر و بیشتر از من میدونستین!!!!

اینها منو غمگین میکنه.. غمگین و غمگین..  پوچی به من نزدیکه!


اینطور نیستن؟

http://s5.picofile.com/file/8148623442/taillight.jpg


من از چراغ ترمز و راهنمای ماشینا خوشم می یاد زیاد.

به من قدرت تصمیم گیری به موقع میدن و پیش بینی رفتار و عمل یکی دیگه.

سردرگم نمیکنن منو و اگه هوشیار باشم نمیذارن که فرصتی از دستم بره!

من از اینجور نشونه ها خوشم میاد، نشونه هایی که درگیر واژه و برداشت و تفاسیر متفاوت نمیکنن ما رو.

بی آلایشن و در عین حال کلیدی و حتی حیاتی..

من این جور مهم هایِ ساده و بی ادعا و صریح رو خیلی دوس دارم.


دورم..

در اتاقی که به اندازه یک تنهایی ست

دل من، که به اندازه یک عشق ست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد.*


http://s5.picofile.com/file/8148429942/164507_788.jpg

*فروغ

** عکس: مجید سعیدی

فردا صبح اول من به مسافرام سلام میکنم!*


بعضیا اینقد واضح و شفاف و صمیمانه و  غیرقابل باور بهت ابراز علاقه میکنن که بجای لذت بردن از این فرصت، همه انرژیت صرف این میشه که بهشون بفهمونی دروغ میگن!!

باور جان؟ چرا به دست آووردن تو موکول شده به درست دراومدن جمع و منها و ضرب و تقسیمامون؟ کی ب دست آووردنت اینقد سخت شد؟


http://s5.picofile.com/file/8147792118/04_carrox_605.jpg


سخته آدما ها رو جدای از موقعیتهاشون دوس داشت و یا حتی نداشت!

چرا دوست داشتن ی پزشک راحت تر از ی مسافرکِشه؟

چرا دوس داشتن ی خلبان راحت تر از ی نگهبانه؟

چرا دوس داشتن ی فرش فروش راحت تر از ی پرنده فروشه؟

چرا دوس داشتن ی آدم پولدار راحت تر از ی آدمه بی پوله؟

چ چیزی قراره دوس داشتن ما رو موجه کنه؟ اصلا مگه دوس داشتن باید توجیه داشته باشه؟ و اگه آره، چرا؟

اصلا دوس داشتن موجودیتی جدای از موقعیت و منفعت داره واسه خودش؟

مثلا من فلانی رو دوس دارم چون تحصیلاتش بالاس شغل با پرستیژی داره شیک پوشه خانواده داره وضش خوبه و ... از چ دلایلی باید به چ نتایجی برسیم؟!

فک میکنم خیلی وقته عادت کردیم که از هویج به روباه برسیم!


*ابراز شادی ی مسافر کِش عاشق از شنیدن تایید معشوق!

قلب کاملا بالغ.


وقتی منو بغل می کنه با اینکه به زور و فقط سر و گردنم تو دستاش جا میشن اما بازم شک نمیکنه و تمام دستای کوچیکشو باز میکنه و میخواد که منو جا بده تو بغلش، اصرار هم داره! میدونه هنوز خیلی زوده که من غریب آشنا و خیلیای دیگه تو قلبش جا نشیم.


http://s5.picofile.com/file/8147706150/ima1236ges.jpg


رشد قلبای ما آدما به سبک بنجامین باتنه اما، مطلقا مورد عجیبی نیس!

بعد ازین دیوانه سازم خویش را*

http://s5.picofile.com/file/8147247300/00215.jpg


ی همکاری داریم کمی نرمال نیس (فرض رو بر نرمال بودن خودم و اطرافیان میذارم!) قبلا که اینجا تعدیل نیرو داشته اخراج میشه میره دستفروشی کتک میخوره و همکارا اتفاقی خونین و مالین کنار خیابون می بیننش و برش میگردونن شرکت و رسمیش می کنن. چون میتونه کاری رو که بهش بدی خوب انجام بده اما نمی تونه از خودش دفاع کنه و مشکلاتی از این قبیل...

این همکار دو سه روزی بود حالش بد بود دیروز هم نیومد سر کار اما امروز که اومد تو اتاق بغلی نشست گریه کردن بلند بلند و اینکه خسته شده و خیلی روش فشاره.. بعدش شروع کرد به گفتن حرفای که من فلان امام و تو خواب دیدم و یکی یکی هر کدوم از همکارا که مشکل داشتن رو میگفت که مشکلت اینه و امام فلانی تو خوابم بهم گفته مشکل فلانی هم حل میشه..

حتی مدیر عامل هم اومد تو اتاق و همه رو کرد بیرون و نشست باهاش حرف زدن! به مدیرعامل گفت بچه ها ازت ناراضین.. به مدیر کارخونه گفت حلالت نمی کنم خیلی اذیتم کردی..و خلاصه که پته خیلیا رو هم ریخت رو آب!

خلاصه تا عصر که دیگه دادش رفت بالا و آقایون همکار از هرطرف بهش نزدیک میشدن و ما خانم ها از هرطرف ازش دور... کف سالن دراز کشیده بود تا اینکه چن تا از همکارا بردنش خونه.

من اولش دلم سوخت

بعدش نگران شدم

بعدش خندیدم

بعدش عصبی شدم

بعدش غمگین شدم

بعدش گفتم خوش بحالش.. خودشو خالی کرد، همه هم بادقت به حرفاش گوش کردن و حتی نقل قول میکنن حرفاشو ... و حتی نگرانشن و زنگ میزنن حالشو میپرسن.


*مولانا

ایول داریا..

تو که میتونی 900 میلیون رنگ رو تشخیص بدی!!! چ جوریاس که هنوز نمی تونی "دورنگی" رو تشخیص بدی؟!!!


http://s5.picofile.com/file/8146883250/Close_Up_colored_eye.jpg

به همین سادگی!

http://s5.picofile.com/file/8146875176/family_tradition_feather_hunt_e1292337473552.jpg

بطری آب معدنی رو گرفتم تو دستم و میذارمش رو میز و چونمو میذارم رو سرش، این پوزیشن نشون میده که من حوصله هیچ چیزی جز سکوت رو ندارم.. اما همکار روبرویی داره همین طور حرف میزنه و من نیگاش می کنم.

بحثش سر اینه که پولی از داداشش گرفته و زن داداشش خواسته پول رو برگردونن اگر نمیخوان؛ اما همکار من بهش برخورده و داره اونو سکه ی پول و محکوم میکنه.

حق با زن داششه هس.. اما چون اینجا حضور نداره من حق رو میدم به خانم همکار!.. من با حرکات ابرو با فشردن پلکام با تکون دادن سرم با حرکات لبم با ی "اوهووم" گفتن یا خیلی تو زحمت بیفتم با ی "جدی؟" گفتن، حق رو می دم به همکارم ... اما حق سبک تر و بی وزن تر از این حرفاس! من حتی با سکوتم حق رو میگیرمو به همکارم میدم!


*سایت این سازمان در ایران فیلتره!