ساچی
ساچی

ساچی

هزار تویِ بی تو


وقتی حرف  از مرگ میشه همه میگن چقد زود ... هیچ کاری هم نکردیم...



با خودم میگم: یعنی می دونستین چ کار کنین؟ یا چ کار باید می کردین؟ خوش به حالتون... چون من هنوز نفهمیدم "چ باید" کرد...یا "چ بایدی" خوبه که می بایس انجامش داد و "چ بایدی" بد، که نمی بایس انجامش داد؟!

و حتی هنوز نمی دونم" چ بایدی" اصلا وجود داره یا نه!


کمی آهسته تر زیبا... کمی آهسته تر رد شو...


من بهت نرسیدم ... امان از کار که منو اجیر کرده... من بهت نرسیدم تا زحمت یکسال آدما رو بندازم رو شونه هاتو و خودم فارغ و شادان لی لی کنان رد شم از این سال... اسفند...  تو خوبی و  قشنگ.. ی تموم شدن دلچسبی.. چ خوبه که ی تموم شدن دلچسبی حداقل.. اما من نچشیدمت!



 چی بودی نود و چهار؟؟! نه شور و نه شیرین و نه ترش و اما تلخ چرا... 


که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی*...


امروز دیگر  رادر معیت دیگری دیدمی... دلمان شکسته گشت همی ...  اشکمان سرازیر شد بسی... و دانستیم که گردون ورق  ما دربنوشتی... 



 اکنون اول خط صفحه جدیدم... الهی به امید تو و به دلگرمی تو !!

*حافظ


خیلی دور ... کمی نزدیک



حکایت این روزای منو و توئه

کم باهات حرف میزنم و زیاد ازت گله دارم

به جای "خدا" شدی "چرا"...!!

به جای "چرا اینجوریه"؟؟!! باید بگم "خدا اینجوریه" نقطه و تمام. 

کمی تسلیم

کمی صبور

کمی شاهد

کمی راضی

حکایت روزهای آتی من با توئه

قول ِقووول.


بی خیالی خوبه... امیدوارم ی روزی بالاخره لذت بی حد و حصرِ بدون عواقبش رو بچشم!!


سه شنبه ای که گذشت واسم ی اتفاق خوب افتاد... اتفاقی که تو سابقه کاریم بی نظیر بود... ی پاداش بدون انتظار!!!!... خیلی چسبید.. خیلی... زیاد نبود.. اما واسه منی که همیشه باید منتظر می موندم تا بالاخره از ی گوشه کناری کفه پایین تری  ترازو بودنم دیده شه واسه ی  دفعه هم که شده - چون از قضاوت و مقایسه به شدت ناچاریم  انگار!!! - بالآخره این اتفاق افتاد.. اونم زمانی که قید دیده شدن رو  زده بودم ... بی خیالی گزیده بودم.


ندارد


نبودن ها.. نبودن ها... گاه شیرین اند!

در این نبودن های گاه شیرین..  به خودم نزدیکم و از پریشانی و تَرَکِ مدام، به دور!



امروز شروع میشم دوباره ...



دارم ی سری چیزا رو جمع میکنم که با خودم ببرم... ی سری چیزا رو هم نه... دیگه بسه که هی با خودم بکشونمشون.. ی بار اضافی و زائد و گاها رنجش آور و طاقت فرسا و انرژی بر و بی فایده.. اینا رو پرتشون میکنم بیرن ی مقداریشونو و بقیشونو هم که میذارم بمونن پشت سرم.. نه دیگه به خودم آویزونشون نمیکنم.. حتی اکه بهم آویزون شن یا تا آخرین ثانیه پشت در بیان و وق وق کنن که ببینمشون و یادم نره ... چ خوش خیالن فک میکنن من یادم رفته ببرمشون واسه همینه که تقلا می کنن ... نمی دونن که تمام یاد وحافظه من متمرکز شده رو اینکه از یاد برن.. جوری که گویا اصلا نبودن... در رو که ببندم حتی خیلیا ها رو دیگه نمی بینم.. تمایلم هم همینه.. دوس دارم بعضی از اونایی که تو گذشته شروع شدن همون گذشته هم تموم شن...در رو که ببندم کلی سرفه میکنم تا جایی که اشک از چشمام بیاد و بعدش کلی نفس میکشم... تند و عمیق... تند و عمیق... در رو که ببندم  پشت سرم مطمئنا چیزی نیس دیگه که بخوام نگاه یا فک کنم بهش..

همه چیز حباب باشه و آرزوی من تلنگر...


http://s6.picofile.com/file/8189931750/finalbokehsplashweb_880.jpg

بالاخره فشار کار طاقت فرسا از رو شونه هام برداشته شد.. حالا وقت دارم به غصه هام فک کنم و اشک بریزم!! ب اینکه چقد عصرای بهار دلگیرن .. به اینکه چجور ی ستاره بچینم که واسه خودم بشه.. به اینکه 14 اردیبهشت هم گذشت و نبود عزیزا سه ساله شد و چقد زود داره بزرگ میشه این نبود... به اینکه تنهایی شریک همه ما آدماس.. به اینکه چجوری ی حال اساسی از این مردک کابینت ساز بگیرم.. به اینکه چ جوری عاشق شم وقتی ازم دعوت میشه واسه عاشقی، اما کجا ِکی و کیش رو نمی دونم هنوزم!!! به اینکه یکی پیدا شه من سرزنشش کنم و سرش داد بزنم واسه این حال و روزم و بعدشم بهش پول بدم بره رد کارش!!! به اینکه هنوزم تو خونه دختر دومم.. در عشق هم دومم .. در کار هم دومم.. در دوستی هم.. و حتی در صفحه دوم شناسنامه می ترسم که دوم شم!!!
   

کاری به خوب و بدش ندارم... امااگه دلتون چیزی رو میخاد الکی نمیخاد ...


تا حالا وایسادین روبروی زندگیتون و خوب نیگاش کنین؟ کارایی که میکنین و نمیکنین و ترک کردین..رفتاراتون احساستون روابطتتون تصمیماتون آدمایی که به زندگیتون راه دادین و راه ندادین و انداختین بیرون


http://s6.picofile.com/file/8188153784/I_combine_reality_memory_and_dreams_to_create_world_changing_photographs_8_880.jpg


جرات میخاد اینکه وایسی و ریز به ریزشو نیگا کنی..

دارم اینکارو با زندگیم میکنم... پاک کن یا غلط نگیر نگرفتم دستم.. تیغ.. تیغ گرفتم دستم.. بیرحم شدم با خودم ظاهرا.. اما اولش دردناکه... اما بعدش درست میشه.


کاش...........................


کاش میشد گوشی رو برداشت

ی شماره رو گرفت

بعد اولین زنگ جواب بدن

بعد بگی من ساچی ام.. میشه واسه منم دعا کنین...

بعد بگن حتما و گوشی رو بذاری.


http://s4.picofile.com/file/8184183518/0_David_Lazar_altGolden_Rock_monk_on_photo_tour_in_Myanmar_880.jpg


اینجوری دیگه مغز من خالی و خلوت میشه از  "کاش میشد" های ناتموم...


خمُش باش خمُش باش در این مجمع اوباش*..


http://s6.picofile.com/file/8180958100/Hyperrealistic_paintings_sweet_as_honey6_880.jpg


ی روز میخواد که تو فقط باشی...

ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی...

ی روز میخواد که تو معشوقه باشی...

ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی...

ی روز میخواد که تو فقط نباشی...

*مولانا   

با این حال بابت همه کمک هات ممنونم

مطمئن باش دیگه نمی بینمت

بدون تو گرچه دنیا به اون روشنی نیس... اما ب من وعده دادن که میشه بالاخره

درسته کمک ب حالم بودی بسیار بسیار ... اما از اینکه منو وابسته خودت کرده بودی به شدت بیزار بودم.. چرا که در نبودت همه چیز سخت تر میشد و عدم امنیت بود ک چیره میشد

من تو رو گذاشتمت کنار و خوشحالم از اینکه کنار گذاشتمت...


http://s4.picofile.com/file/8180178176/glasses01.jpg


خاموش شو!!!


گاهی فک میکنم ب آدمایی که میشینن حرف میزنن راجع به بقیه... و اونهایی که ی جاهایی در مورد من میگن.. فک میکنم عریانی منو دارن واسه بقیه تعریف میکنن بی اجازه.. پرده اتاقک احساس و روحیات منو نه اینکه بالا زده باشن.. دریدن.. آزرده میشم سخت.. 


http://s6.picofile.com/file/8175728750/un0amed.jpg


اعتماد کردن سخته.. و سخت تر اینکه تو فقط ی لحظه گوش شدی واسه شنیدن و گوش دادن نه واسه ضبط صوت شدن و ضبط و پخش مجدد با صدای بلند!!!!

     

خودم!

http://s4.picofile.com/file/8175726568/00112.jpg


گاهی دوس دارم ب شدت بغلش کنم و نوازشش کنم و اشک رو از چشاش و غم رو از دلش فوت کنم ک برن اما غماش اینقده سبک نیستن و اشکاش هم..

دوس دارم بدونه ک من پشتشم.. هواشو دارم حسابی.. نگران هیچی نباشه.. من هستم.. و دیگه تنهایی براش گنگِ..

اما آغوشم برای تمامِ اون کوچیکِ.. برای تموم غمش .. اشکش.. دلشکستگیش... کوچیکه...

دلم براش میسوزه.. تنها مونده.. شده عین تنهایی..خودِ تنهایی.


اینکه حتی اگه پای منافع هم درمیون نباشه پای ی مرضی چیزی وسط هس که باعث میشه شما نقش بازی کنی...


چیزی که نداره زندگی من برنامه ریزیِ... شده هر چه و هر که پیش آید خوش آید حتی اگه داغونم کنه.. عجب این وقایع و آدما منو ب کنترل خودشون درمیارن...
اوایل بهمن سفری رفتم و نیمچه مهمان یک دوست قدیمی بودم همه چیز خوب بود و لبخند بر لبان دوستم.. اما الان متوجه شدم که گویا همه چیز رو برعکس باید تعبیر میکردم حتی لبخند رو هم باید پرانتزی رو به پایین میدیدم نه رو ب بالا...

http://s5.picofile.com/file/8170133184/Herbraiser20482_880.jpg

اینقد سخت نگیرین.. اگه از کسی خوشتون نمی یاد!! نمی یاد دیگه چرا پس تظاهر میکنید خوشتون میاد؟؟؟ ینی بازم بحث شیرین منافع و اینا؟؟.. ینی تا این حد که خوشی دیگری و یا حداقل ناخوش نبودن دیگری باز هم برا بعضی هامون مغایر با منافعمونِ؟؟؟
بابا کوتاه بیایم تو رو خداااا... بسِ دیگه..
   

خیالت زمانی نمی کند مرا رها...

http://s4.picofile.com/file/8170892118/1393345_460356614081330_402556739_n.jpg

دیشب افتتاحیه جشنواره موسیقی فجر بود تو شیراز با اجرای گروه زند و خوانندگی علی زند وکیلی... جای خرسندی داره که همون چیزی که ضبط شده ازش شنیده بودم رو ب صورت زنده شنیدم با همون ظرفیت.. شفافیت.. رسایی و گیرایی... البته اشعار هم محتوای پرشوری داشتند جدای از اجرا.. تکنوازی پیانو سامان احتشامی هم شنیدی.. در کل اجرا لذت بخش بود و از اونجا که زند وکیلی میون همشهریاش بود فضا بشدت صمیمی بود...
 

بعد میگم اگه من رییس جمهور میشدم...


کاملا عصبانی میرم سند رو بدم به همکارم که اصلاحش کنه و تکرار این نکته که دیگه این خطاهای تکراری رو تکرار نکنه..

http://s4.picofile.com/file/8169195900/The_sketch_of_a_life5_880.jpg

نرسیده به در اتاق یادم میاد که قرار شده ک این همکار ضامن وام بنده شه...وامیستم..خوب تکلیف چیه؟!! حتی فکر کردن نمیخواست.. خیلی آروم چرخیدم و برگشتم سمت میزم و سند رو گذاشتم کنار و عصبانیتم رو هم پرت کردم بیرون.
  

و اینکه همجنسیِ که پرواز می آفرینه...

http://s5.picofile.com/file/8169192626/birdes.jpg

وقتی میگن کبوتر با کبوتر باز با باز.. همیشه ذهنم به سمت مشابهت اونا میره.. و هیچ وقت به این سمت نمیره که کبوتر با باز یا باز با کبوتر.. چ ترکیب و بلای هولناکی که فقط و فقط سر کبوتر میتونه بیاد و چه سعادت همایونی که فقط و فقط سر باز میتونه سایه بندازه!
    

میخوام..


اینکه یکی رو کنارت داشته باشی که باهم به آینده خیره بشید و راه پیش رویی که دارین... خیلی خیلی بهتر از داشتن یکی روبروتِ که بهم خیره بشین و آینده و راه پیش رو رو نداشته باشین...

http://s5.picofile.com/file/8163390442/hair_colours_2014_CampFa_ir_4.jpg

من از این کوچیک مرد یاد گرفتم حالت تکیه دادن و دس گذاشتن رو شونه ها رو... و اونقدی به کنار دستی اعتماد داشته باشی و خیالت تخت باشه .. که فقط راه پیش رو تنها چیزی باشه که بخوای بهش فک کنی و نگاه..
  

دلم میگه دیوونه خونه واسه اوناییه که دیوونه شدن.. اونایی که دیوونه میکنن این بیرونن.. ساکتش نمیکنم دیگه!!



پلیس راه رو که رد میکنم.. تابلو رو میخونم.. بیمارستان اعصاب و روان.. اون بر جاده... اون بر امسال و پارسال و سالهای قبلش.. توی 87.. میزنم کنار... پیاده میشم با جعبه شیرینی تو دستم.. کرایه تاکسی رو میدم.. تنهایی میرم تو که ی عالَم رو واسه خودم پیدا کنم.. نگهبانی رو میرم داخل.. دست راست.. ی محوطه واسه ملاقات. میشینم رو صندلی و جعبه رو میذارم رو میز.. هوا خنک و نسیم رقصان.. پاییز یا بهار.. یادم نیست.. از دور میاد با لباس گل گلی.. شاد و خندون.. دِلم فک میکنه: حاصله فراموشی خنده هس یعنی؟؟.. بلند میشم میخندم و بوسش میکنم و با بغض میشینم.. اونم روبروم..

-پس بقیه کجان؟

-(هیچ کی بقیه نداره.. انتظار بیخوده..همه تمومن.. دلم اینو میگه.. ساکتش میکنم) کار داشتن سرشون شلوغ بود..

از همه میپرسه.. چه خوبه که اینجا حواست به همه هست ... اینجا روانت با همه هست.. و اون بیرون حواس و روان کسی با تو نیست..

بعد اینهمه سال این بیرون که هستی .. منو یادت نیس اومدم اون تو.. حواس و روانتو گذاشتی اون تو.. مث ماها شدی یعنی؟؟

برمیگردم به امسال و زمستون امسال و پلیس راهی که چن ثانیس ردش کردم و خاطره ای که سالهاس ردش نکردم هنوز! هر چقدم که میکوبم رو پدال گاز...