ساچی
ساچی

ساچی

ترجیح میدم تو زندگی بدبین باشم و خیط شم تا اینکه خوش بین باشم و خیط شم!!!


http://s5.picofile.com/file/8144277376/inde90x.jpg


بعضیا رو بعد کلی وقت می بینین و با اینکه قبلا هم زیاد ندیدینشون اما باهاتون صمیمی هستن و گرم.. اینا تو رویاشون با شما زیاد صحبت کردن... شما واسه اونا همیشه بودین! بر خلاف بعضیا که همیشه باهاشونید و گرم و صمیمی اما هر بار که می بینیدشون دوباره باید از صفر باهاشون شروع کنید.. اینا تا الان فقط خودشون رو دیدن نه شما رو!

نمیشه قایمش کرد.. میدونی؟!

http://s5.picofile.com/file/8143773900/imag3265es.jpg


تو زندگی لحظه هایی هس ک میفهمی که دیگه کم نمی یاری، چرا که خیلی وقته کم آووردی و نفهمیدی!!

میفهمی تو این لحظه ها چیزی واسه از دس دادن نداری!!

این لحظه ها بدن، خیلی بد..
شکست بده نه واسه تقابل خودت با دیگری یا چیزی، فقط واسه تقابل خودت با خودت و اینکه تو این لحظه باید بشینی تنهایی تیکه های شکسته دلت رو بهم بچسبونی!
این لحظه ها هم بدن، خیلی بد...

فراغ بال طمع کردن از فلک خام است*


http://s5.picofile.com/file/8143315068/00051.jpg


دیروز ی دوره آموزشی داشتم دانشگاه صنعتی شریف

چقدر که تمام خاطرات دوره دانشجویی جلوی چشمام رژه رفت.. جالب اینه زمان دانشجویی این لذتو و دلتنگی رو نداری و وقتی دور میشی این دلتنگی رو حس میکنی.. دوباره درس خوندن تو همچین محیطایی رو دلم خواست.. یا حتی برگشتن به اونجا به اون دور. کار کردن خستم کرده. ی فراغ بال میخوام. شاید دوباره خوندم. کلا هوای این روزا منو هوایی و دلتنگ خیلی چیزا کرده!


*صائب تبریزی

**صنعتی شریف درس نخوندم.

بعضی چیزا به پستت میخورن.. به موقع.

http://s5.picofile.com/file/8142667918/00219.jpg

دنیای ما رو توانمندی هامون نمیسازه بلکه انتخابامون میسازه..

این جمله ایه که از دیروز جواب خیلی از غرولندای منو بهم داد.. من آدم توانمندیم اما انتخابای خوبی نداشتم در زندگی... از هر بُعدی که بهش نیگا کنی.


*حتی توانمند شدن هم ی انتخابه!

ندارد


http://s5.picofile.com/file/8142480034/%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF.jpg

اگه من اینقد بغض میکنم

اینقد سرت داد میزنم

اینقد مقصر می دونمت

اینقد میذارم و میرم

اینقد میخوام که نبینمت

اینقد ادا و اصول در میارم

و کلی اینقد دیگه...

واسه اینه که فقط تویی که تحمل اینهمه رو داری و آینه کارام نمی شی..

واسه اینه که فقط تویی که قضاوتم نمی کنی..

بوی گند مهر

والا این بچه دبستانیایی که من امروز دیدم همه اخمالو و بغض کرده و کشان کشان دست در دست مادرشان سمت مدرسه شان میرفتن.. چ اشتیاقی که ما داشتیم واسه مدرسه با این حال بازم از مهر و کلا پاییز بدم میاد.. اینا که دیگه جای خود دارن. اما من سیب های این موقع رو دوس دارم.
روز اولی که رفتم مدرسه خودم رفتم بدون بزرگتر. چون مدرسه خواهرم بود و نزدیک خونه بود و قبلا چندین بار رفته بودم.. وقتی رفتیم تو کلاس ی دختره اینقد گریه کرد و گریه کرد بلند بلند که همه معلما سعی کردن آرومش کنن و به ما میگفتن شیطون رفته تو جلدش.. و من واقعا ازش فاصله گرفتم و ترسیدم که نکنه شیطون از تو جلد اون بیاد بیرون و بره تو جلد من(می دونستم واسه شیطون خیلی جذابم)!!! و چون گریه هاش قطع نشد مامانش بردش خونه و من همش با خودم فکر میکردم که اون دیگه سال بعد دوباره باید بیاد مدرسه و دیگه امسال نمی تونه!! چقد مشنگ بودم من.
معلم اول دبستانم خانم خلّت بود. خیلی مهربون، آروم و منظم اما اهل دوستی با بچه ها نبود. ی دختری بود بنام "س" که نیمکت پشت سر من می نشست و همیشه با مشت میزد تو کمر من بیچاره(سه سال پیش دوباره دیدیم همو) واقعا درد داشت.. درد "س" چی بود نمی دونم.. اما ی روز طاقتم طاق شد و رفتم به خانم خلّت گفتم اونم بردش کنار میز خودش و دور از چشم همه (و نه دور از چشم من) دعواش کرد و اونم انکار، اما دیگه دستی به کمر بنده نزد از اون تاریخ.. در کل اینا چیزایی نیستن که من دوس داشته باشم دوباره تجربشون کنم.

http://s5.picofile.com/file/8142276242/%D8%A8%D9%88%DB%8C_%DA%AF%D9%86%D8%AF_%D9%85%D9%87%D8%B1.jpg
*نمیدونم چرا بعضی از همکارا اومدن سر کار در حالیکه از دیروز باید میرفتن مدرسه!!!

این شدم

http://s5.picofile.com/file/8142183242/00200.jpg

گاهی تلاش میکنم بیهودگی رو تعریف کنم اما به جای کلمه فقط تصویر به ذهنم میاد.. تصویر خودم. شاید ناسپاسم یا شاید واقعا نمی دونم بیهودگی چیه و شاید برای شرمنده نشدن ِ که تلاشم میکنم بیهودگی رو تعریف کنم... تلاش و تلاش و تلاش و آخر هیچ.. من از تلاش کردن بدم میاد و همینطور از تلاش نکردن نگرانم. من از عقب موندن می ترسم و همینطور از جلو رفتن و سنگهایی که به سمتم پرت میشه. چرا اینطوری شدم من؟ من ِ تا هجده سالگی رو دلتنگم. من انفعال رو برگزیدم.. رخوت و سکون رو. من خالیم. خالی شدم.

*ساعت وبلاگ هنوز جلوئه و من از آینده خبر دارم!
*پاییز رو دوس ندارم.

پیشی و من.. من و پیشی

http://s5.picofile.com/file/8143781892/napoleon_cat_calendar_jesus_segura_8.jpg

چن روزیه تو پارکینگ شرکت ی دوس پیدا کردم.. هر وقت میرم پارکینگ می یاد پیشواز و میو میو کنان میوفته دنبالم.. یکی دو روزی هم غیبش زد اما برگشت دوباره.. خیلی کوچولو و کثیف و نحیفه.. کمی بهش شیر و غذا دادم.. خیلی بهش عادت کردم و اگه نبینمش واقعا دلتنگش میشم. بدجور معصومیت از چشای خوشگلش میباره.. دیدم که بعضیا ب کارای من نسبت به این پیشی پوزخند می زنن که نمیفهمم چرا و نمی دونم ک چرا باید بفهمم این کارشون رو.. الان ی دستم و زدم زیر گوشم و ی دستی دارم تایپ میکنم و خوابم میاد...دیشب از ماموریت برگشتم.. مُردم.. اول کار بعد ملاقات با دوست قدیمی و بعدی آشنای دیگه و داخل فرودگاه هم عاشق سینه چاک دوره لیسانسم رو دیدم.. همه چی برام مرور شد.. آخرین باری که ازم خواستگاری کرد و جواب منفی بنده و خبر نامزدیش در کمتر از سه ماه بعد از این واقعه!!!..البته الان خیلی موفقه و جتنتلمنی شده واسه خودش.. بهر حال.. کلی کار دارم با توجه به ماموریت دیروز.. و زندگی بی برنامه ای که من دارم..

هلاکم

امروز صب کلی پر انرژی اومدم سوار شم بیام سرکار.. که اساسی ماشین رو مالوندم به ستون برق وسط کوچه.. حالم گرفته شده که چرا هر وقت شادم و سرخوش باید ی جوری بالاخره حال من گرفته شه.. و اینه که دیگه امروز کلا دمق شدم. البته فردا هم میرم مأموریت و اصلا حوصله سفر کاری رو ندارم، دوس داشتم خونه بودم اونم تنها و ناهار مورد علاقمو میپختم و فیلم میدیدم و میخوابیدم و عصر هم میرفتم بیرون. البته گرفتگی حالم از بابت اینم هست که کلا از یکنواختی و بی انگیزگی دارم میترکم و همینطور بابت اینکه چقد خوبه که آدم درک شه که من نمیشم. هم تو خونواده درک شه هم محل کار هم جمع دوستان و هم هر رابطه خاصی که داره.. که البته بنده ن در خانواده درک شدم نه خوش خدمتیام به دوستام درک و فهمیده شد نه محل کار توانمندیام درک و فهمیده شد و نه در رابطه عشق و وفاداریم درک و فهمیده شد.. کلا هلاک شدم من. قبول دارین؟ آره؟ جدی؟ شما هم همینطورین؟ پس ینی ی مشت آدم جمع شدیم دور هم که همدیگرو نفهمیم و درک نکنیم و هلاک کنیم همو!! راستی محل کارم یکی هس که من به شدت به فنا رفتنش راضی هستم.. از بس و ازبس که بی چشم و روئه.. هر چی به این محبت کنی و احترام بذاری بازم پشیمونت میکنه البته فقط نسبت به من اینطوریه.. بقولی، کسی که قصدش دشمنی باشه زندگیتو هم که به پاش بریزی بازم دشمنی می کنه.. کلا بیشعوره. بعدا راج بهش مفصل میگم.
راستی دیشب مردم موقع اجرای همایون چیپس میخوردن پفک میخوردن رانی و کوکا میخوردن هات داگ و ژامبون میخوردن.. داخل بلیط نوشته بود خوردنی و تنقلات ممنوع اما محل اجرا بوفه گذاشته بودن!!! برام جالبناک بود.

جمعه های فرسودۀ بیهوده

http://s5.picofile.com/file/8140423176/%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%81%D8%B1%D8%B3%D9%88%D8%AF%D9%87.jpg


از جمعه ها حالم بهم میخوره

اینهمه رخوت و تنبلی و افسردگی.. اه اه اه

با این تنهایی که اصلا رو به پایان نیس.. اصلا.. هم به شدت گسترده و هم به شدت عمیقه

سعی میکنم سرم رو با رفتن به جاهای مختلف گرم کنم، اما فایده نداره. انگار اینجور جاها که میرم بازم تنهایی به شدت منو بغل کرده.. دارم مطمئن میشم که تنهایی ی مَرده که به طرز شهوانی منو بغل کرده و اصلن قصد نداره منو زمین بذاره. لزوما منظور از پر کردن تنهایی یافتن دوست جنس مخالف نیست حتی ی دوست جنس موافق هم وجود نداره. هر کی سرگرم دنیای خودشه. وقتی آدمای دور و بر رو اینجوری می بینم میگم پاشم به تک تک آدمای که بی خبرم ازشون زنگ بزنم حالی ازشون بپرسم ک ی وقت مث من تو خودشون مچاله نشده باشن و حداقل یکی باشه که احوالی ازشون بگیره و ی کوچولو تنهاشون نذاره.. اما گذشته از اینها متاسفانه هدفی هم ندارم این روزها.. بعد از دفاع مشغله فکریم کمتر شده اما سرگردانیم نه! و بعلاوه همه اینها ترس از آرزو داشتن هم ی دغدغه اساسی شده واسم. میترسم آرزو داشته باشم و رویا پردازی کنم. اینقده بزدلم من.

حتی اینجا که میام ی حجاب همچین کلفتی بین خودم و خود وبلاگی وجود داره که باعث میشه اینجا هم با دل پر و مغز در حال انفجار، بازم سکوت کنم. این روزمرگی داره خفم میکنه ی جورایی.


چقد خوبه؟

http://s5.picofile.com/file/8138860534/%DA%86%D9%82%D8%AF_%D8%AE%D9%88%D8%A8%D9%87.jpg

چقد خوبه که قالبت رو بتونی عوض کنی

چقد خوبه ک عادت کنی و نکنی

چقد خوبه ک بتونی ی جور دیگه فک کنی

چقد خوبه ترسو نباشی

چقد خوبه هی به خودت سر بزنی

چقد خوبه ک اینقد از خودت فاصله نگیری

چقد خوبه ک بدونی خودت چ شکلیه

چقد خوبه شکل خودِ خودت باشی

چقد خوبه اینقد خط کش دستت نباشه

چقد خوبه اینقد قانون نچینی واسه خودت

چقد خوبه ک مهربون باشی با خودت..

چقد خوبه که خودتو بغل کنی

چقد خوبه ک اینقد دلت واسه خودت تنگ نشه و بشه

چقد خوبه ک دوس داشته باشی خودتو

چقد خوبه ک مدام غصه چیزای چرت رو نخوری

چقد خوبه ک بدونی چی چرته و چی نیس

چقد خوبه ک بخندی اونم بلند بلند

جقد خوبه ک بتونی آرزو کنی

چقد خوبه ک آرزو داشته باشی حتی ی دونه

چقد خوبه رویا ببافی، بدوزی و بچسبونی

چقد خوبه امید داشته باشی حتی نداشتی بخریش

چقد خوبه ک حرف زیاد تو دلت انباشته نشه و هی بزنیشون


دلم پروانه گل بهی رنگ میخواد

دیشب ی خواب پُر از پروانه دیدم.پروانه های رنگ رنگی : گل بهی، آبی، زرد، قرمز،نارنجی... دنبالشون بودم با هیجان زیاد.. شاد و خرم.. کاش تعبیرش مث خودش باشه... کُلی پروانه رنگ رنگ، شادی و هیجان و خنده 


http://s5.picofile.com/file/8138147118/%D8%AF%D9%84%D9%85_%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87_%DA%AF%D9%84_%D8%A8%D9%87%DB%8C_%D8%B1%D9%86%DA%AF_%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%AF.jpg

دخترونه

http://s5.picofile.com/file/8137512734/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%87.jpg

آهای دختر ایرونی
دختری که همه چیزت رو از قبل برات تعریف کردن که مبادا بخوای فک کنی و احساس..
آزادی، حجب، لذت، زیبایی و زایشت هم بهت دیکته شده که مبادا بخوای جور دیگه تصور کنی..
آهای دختری که اگه بخوای مستقل باشی و توانمند، تازه شدی "مث ی مرد"!!!
تو اینهمه چارچوب و دیوار و خط قرمز... دخترونگیت مبارک...

کی؟

وقتی این همه آهنگ و ترانه میشنوم که خوانندشون ضجه میزنه "بدون تو..." هیچ ایده و نظری ندارم که "بدون تو" ینی "بدون کی"!؟!


http://s5.picofile.com/file/8137405334/%DA%A9%DB%8C.jpg

بالآخره دیروز...

من دیروز دفاع کردم و خوشحالم

خوشحالم فقط و فقط از این بابت که دیگه مجبور نیستم به اون استاد راهنمای بیشعور و استاد مشاور دیوونه و اون داور خنگ و بیسواد هی زنگ بزم و هی زنگ بزم واسه ی امضا و نه حتی راهنمایی و کمک، فقط واسه ی امضا.


http://s5.picofile.com/file/8137326392/%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AE%D8%B1%D9%87_%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2.jpg

لطفا راضی باش و نق نزن!

شرایط اونقدا هم که فک میکنم بد نیس... 


http://s5.picofile.com/file/8136768042/00086.jpg

بعضیا...

http://s5.picofile.com/file/8136125192/%D8%A8%D8%B9%D8%B6%DB%8C%D8%A7_.jpg

بعضیا خوبن:
وقتی ماشینت رو میزنی کنار جاده و کمک میخوای ازشون... وقت میذارن .. چک میکنن.. تلفن میکنن به دوستای تعمیرکارشون و راهنمایی میگیرن و بعدش ی مسیری رو تو جاده باهات میان که شما تنها نمونی و خیالت راحت باشه...
بعضیا خوبن:

وقتی ماشینت تو سربالایی نمایندگی خاموش میکنه و هی خاموش میکنه .. میان از مغازشون بیرون و ماشین تو رو میبرن داخل نمایندگیو نشون مکانیک که دوستشونه میدنو  دوست مکانیکشونم بدون اینکه سرش رو بالا بیاره کاپوتو بالا میزنه و کاری به این نداره که ماشینت تو گارانتیه..سریع و بادقت کارتو راه میندازه و بعدم بسلامت...

کاش بعضیا خوب بودن:

استاد مشاوری که دانشجوشو واسه ی امضا هفته ها میدوئونه.. بعدشم با بی ادبی کامی باهاش حرف میزنه در حالیکه واسه این کارش پول میگیره..

کاش بعضیا خوب بودن:

استاد راهنمایی که سر جلسه دفاع دانشجوش حاضر نمیشه و کار اون رو 6 ماهه دیگه عقب میندازه..و بعد هم به دروغ میگه که الان خارج تشریف داره در حالیکه شب قبل ی دانشجوی دیگه ازش امضا گرفته..

کاش بعضیا خوب بودن:

دوستی که 4 ماهه قبل تلفنات و اس هاتو جواب نمی داده اما امروز که گارش گیر افتاده قسم و آیه که گوشیم تو آب افتاده بوده و شمارتو نداشتمو... چ ربطی داره منم نمیدونم و اینکه امروز شماره منو از کجا گیر آورده بازم نمیدونم..

کاش بعضیا خوب بودن:

مث خودم که ... خیلی احتیاج دارم .. که باید خوب شم مث بعضیای خوب.

کلافه ام.


عصر تابسون+محل کار+بوی بارون+آسمون تیره+صداااااای کولر= ترکیبی که منو کلافه می کنه به شدددت..

سخته

جفت و جور کردن خیلی سخته...


http://s5.picofile.com/file/8138826284/%D8%B3%D8%AE%D8%AA%D9%87.jpg