ساچی
ساچی

ساچی

این شدم

http://s5.picofile.com/file/8142183242/00200.jpg

گاهی تلاش میکنم بیهودگی رو تعریف کنم اما به جای کلمه فقط تصویر به ذهنم میاد.. تصویر خودم. شاید ناسپاسم یا شاید واقعا نمی دونم بیهودگی چیه و شاید برای شرمنده نشدن ِ که تلاشم میکنم بیهودگی رو تعریف کنم... تلاش و تلاش و تلاش و آخر هیچ.. من از تلاش کردن بدم میاد و همینطور از تلاش نکردن نگرانم. من از عقب موندن می ترسم و همینطور از جلو رفتن و سنگهایی که به سمتم پرت میشه. چرا اینطوری شدم من؟ من ِ تا هجده سالگی رو دلتنگم. من انفعال رو برگزیدم.. رخوت و سکون رو. من خالیم. خالی شدم.

*ساعت وبلاگ هنوز جلوئه و من از آینده خبر دارم!
*پاییز رو دوس ندارم.