ساچی
ساچی

ساچی

بوی گند مهر

والا این بچه دبستانیایی که من امروز دیدم همه اخمالو و بغض کرده و کشان کشان دست در دست مادرشان سمت مدرسه شان میرفتن.. چ اشتیاقی که ما داشتیم واسه مدرسه با این حال بازم از مهر و کلا پاییز بدم میاد.. اینا که دیگه جای خود دارن. اما من سیب های این موقع رو دوس دارم.
روز اولی که رفتم مدرسه خودم رفتم بدون بزرگتر. چون مدرسه خواهرم بود و نزدیک خونه بود و قبلا چندین بار رفته بودم.. وقتی رفتیم تو کلاس ی دختره اینقد گریه کرد و گریه کرد بلند بلند که همه معلما سعی کردن آرومش کنن و به ما میگفتن شیطون رفته تو جلدش.. و من واقعا ازش فاصله گرفتم و ترسیدم که نکنه شیطون از تو جلد اون بیاد بیرون و بره تو جلد من(می دونستم واسه شیطون خیلی جذابم)!!! و چون گریه هاش قطع نشد مامانش بردش خونه و من همش با خودم فکر میکردم که اون دیگه سال بعد دوباره باید بیاد مدرسه و دیگه امسال نمی تونه!! چقد مشنگ بودم من.
معلم اول دبستانم خانم خلّت بود. خیلی مهربون، آروم و منظم اما اهل دوستی با بچه ها نبود. ی دختری بود بنام "س" که نیمکت پشت سر من می نشست و همیشه با مشت میزد تو کمر من بیچاره(سه سال پیش دوباره دیدیم همو) واقعا درد داشت.. درد "س" چی بود نمی دونم.. اما ی روز طاقتم طاق شد و رفتم به خانم خلّت گفتم اونم بردش کنار میز خودش و دور از چشم همه (و نه دور از چشم من) دعواش کرد و اونم انکار، اما دیگه دستی به کمر بنده نزد از اون تاریخ.. در کل اینا چیزایی نیستن که من دوس داشته باشم دوباره تجربشون کنم.

http://s5.picofile.com/file/8142276242/%D8%A8%D9%88%DB%8C_%DA%AF%D9%86%D8%AF_%D9%85%D9%87%D8%B1.jpg
*نمیدونم چرا بعضی از همکارا اومدن سر کار در حالیکه از دیروز باید میرفتن مدرسه!!!