ساچی
ساچی

ساچی

از این شکستن ها..

http://s5.picofile.com/file/8158614284/eggczmberclear2kkkk_880.jpg

میگه 5 صب از خونه می کردتش بیرون و مجبورش میکرده که بره سر کار تو ی شهر غریب.. شب تا صبح بیدار نگهش میداشته.. روزایی بوده که هیچی تو خونه واسه خوردن نداشتن.. می بردتش تو دستشویی و کاری میکرده که مدفوع بخوره.. کمترینش فروش طلاهاش بوده واسه گذران زندگی.. میگه و میگه و من خیره ب قالی دستبافِ وسطِ اتاقم.. که چقد ظریفه و زیبا.. و اینکه هر کی روش پا بذاره صدای شکستن تارو پودشو میشنوم .. اون داره میگه و بغض میکنه هی... کی گفته این قالی رو باید بندازن زیر پا؟؟؟ اینو باید قاب گرفت و زد رو دیوار و همینجور تماشاش کرد و کرد.. این قالی و رنگای گرم و طرح هندسی ایرانیش جون میده واسه خیره شدن و پلک نزدن.. نمی دونم چرا نمیشکنه این بغض رو؟؟ منو واسه اولین بار میبینه و نباید بگه از شکستگیش ... من اونیم که مطلقا نباید به من از عصبانیت و دلزدگی و ناامیدی که از ازدواج قبلیش مونده بگه!!.. اما تا چه حد پُر شده و لبریز که هر کسی جز اون نرینه براش محرم میشه.. میگه شیشه مصرف میکرد. بهش میگم این قالی حیفه.. برش دارین تا بیشتر از این نشکسته.