ساچی
ساچی

ساچی

حقه دیگه... راحت به دست نمیاد که!


اگه خواستین کابینت بذارین تو خونتون .. سراغ اتحادیه کابینت سازا برین... و اونجا مطمئن شین که طرف واقعا کابینت سازه و پروانه این کار رو داره و بد سابقه نیست.. و اگه از کارش و قیمتش ناراضی بودین بازم برین اتحادیه و بخواین که کارتون کارشناسی بشه..


http://s3.picofile.com/file/8190782842/180559_755.jpg


اگه جنسی رو بهتون گرون دادن.. برین سراغ اتحادیه اون صنف .. قیمت رو جویا بشین.. مطمئن شین که بهتون گرون دادن.. به فروشنده هم بگین .. اگه قبول نکرد برین تعزیرات .. وقت گیره.. هزینه بر هم هست تا حدی.. اعصاب خورد کن هم هست.. اما و اما.. همین که ی آدم عوضی رو بنشونین سرجاش که حداقل با احتیاط این غلطا رو بکنه و نه در ملأعام و با حق به جانبی تمام .. می ارزه...


همه چیز حباب باشه و آرزوی من تلنگر...


http://s6.picofile.com/file/8189931750/finalbokehsplashweb_880.jpg

بالاخره فشار کار طاقت فرسا از رو شونه هام برداشته شد.. حالا وقت دارم به غصه هام فک کنم و اشک بریزم!! ب اینکه چقد عصرای بهار دلگیرن .. به اینکه چجور ی ستاره بچینم که واسه خودم بشه.. به اینکه 14 اردیبهشت هم گذشت و نبود عزیزا سه ساله شد و چقد زود داره بزرگ میشه این نبود... به اینکه تنهایی شریک همه ما آدماس.. به اینکه چجوری ی حال اساسی از این مردک کابینت ساز بگیرم.. به اینکه چ جوری عاشق شم وقتی ازم دعوت میشه واسه عاشقی، اما کجا ِکی و کیش رو نمی دونم هنوزم!!! به اینکه یکی پیدا شه من سرزنشش کنم و سرش داد بزنم واسه این حال و روزم و بعدشم بهش پول بدم بره رد کارش!!! به اینکه هنوزم تو خونه دختر دومم.. در عشق هم دومم .. در کار هم دومم.. در دوستی هم.. و حتی در صفحه دوم شناسنامه می ترسم که دوم شم!!!
   

حداقل ازدواج اول اینا رو بهش یاد داده...


همکار خانوم چن روزی رفتن ماموریت.. همسر گرامیشون تشریف آووردن سرکار با غضب و تشر ک خانوم من کجاس؟.. ب من نگفته ک میره ماموریت!!! آدرس هتل رو بدین باید برم اونجا... رفته اونجا.. رفته هتل .. سر و صدا.. بعدم ساعت برگشت خانوم رو پرسیده و رفته فرودگاه که حالشو بگیره..اما همکارای دیگه که با خانوم بودن کارت پرواز و گرفتن و ی جورایی از خانوم مراقبت کردن.. همکار خانوم برگشتن و رفتن خونه پدر با فرزندشون..


http://s3.picofile.com/file/8188932376/Girl_with_th_E11_Blaster_880.jpg


امروز اومدن و تمام پیام هایی که همراه با عکس از ماموریت فرستاده بودن واسه همسر گرامیشون رو نشون دادن  ک بعللله.. ایشون در جریان بودن کامل!

حالا خانوم عصبانی بود اما گفت که با اینکه ازدواج دوممه اما طلاق میگیرم.. هم حضانت تام داره.. هم حق طلاق!.. 

  

کاری به خوب و بدش ندارم... امااگه دلتون چیزی رو میخاد الکی نمیخاد ...


تا حالا وایسادین روبروی زندگیتون و خوب نیگاش کنین؟ کارایی که میکنین و نمیکنین و ترک کردین..رفتاراتون احساستون روابطتتون تصمیماتون آدمایی که به زندگیتون راه دادین و راه ندادین و انداختین بیرون


http://s6.picofile.com/file/8188153784/I_combine_reality_memory_and_dreams_to_create_world_changing_photographs_8_880.jpg


جرات میخاد اینکه وایسی و ریز به ریزشو نیگا کنی..

دارم اینکارو با زندگیم میکنم... پاک کن یا غلط نگیر نگرفتم دستم.. تیغ.. تیغ گرفتم دستم.. بیرحم شدم با خودم ظاهرا.. اما اولش دردناکه... اما بعدش درست میشه.


کاش...........................


کاش میشد گوشی رو برداشت

ی شماره رو گرفت

بعد اولین زنگ جواب بدن

بعد بگی من ساچی ام.. میشه واسه منم دعا کنین...

بعد بگن حتما و گوشی رو بذاری.


http://s4.picofile.com/file/8184183518/0_David_Lazar_altGolden_Rock_monk_on_photo_tour_in_Myanmar_880.jpg


اینجوری دیگه مغز من خالی و خلوت میشه از  "کاش میشد" های ناتموم...


خمُش باش خمُش باش در این مجمع اوباش*..


http://s6.picofile.com/file/8180958100/Hyperrealistic_paintings_sweet_as_honey6_880.jpg


ی روز میخواد که تو فقط باشی...

ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی...

ی روز میخواد که تو معشوقه باشی...

ی روز میخواد که تو فقط ی دوست باشی...

ی روز میخواد که تو فقط نباشی...

*مولانا   

با این حال بابت همه کمک هات ممنونم

مطمئن باش دیگه نمی بینمت

بدون تو گرچه دنیا به اون روشنی نیس... اما ب من وعده دادن که میشه بالاخره

درسته کمک ب حالم بودی بسیار بسیار ... اما از اینکه منو وابسته خودت کرده بودی به شدت بیزار بودم.. چرا که در نبودت همه چیز سخت تر میشد و عدم امنیت بود ک چیره میشد

من تو رو گذاشتمت کنار و خوشحالم از اینکه کنار گذاشتمت...


http://s4.picofile.com/file/8180178176/glasses01.jpg


خاموش شو!!!


گاهی فک میکنم ب آدمایی که میشینن حرف میزنن راجع به بقیه... و اونهایی که ی جاهایی در مورد من میگن.. فک میکنم عریانی منو دارن واسه بقیه تعریف میکنن بی اجازه.. پرده اتاقک احساس و روحیات منو نه اینکه بالا زده باشن.. دریدن.. آزرده میشم سخت.. 


http://s6.picofile.com/file/8175728750/un0amed.jpg


اعتماد کردن سخته.. و سخت تر اینکه تو فقط ی لحظه گوش شدی واسه شنیدن و گوش دادن نه واسه ضبط صوت شدن و ضبط و پخش مجدد با صدای بلند!!!!

     

خودم!

http://s4.picofile.com/file/8175726568/00112.jpg


گاهی دوس دارم ب شدت بغلش کنم و نوازشش کنم و اشک رو از چشاش و غم رو از دلش فوت کنم ک برن اما غماش اینقده سبک نیستن و اشکاش هم..

دوس دارم بدونه ک من پشتشم.. هواشو دارم حسابی.. نگران هیچی نباشه.. من هستم.. و دیگه تنهایی براش گنگِ..

اما آغوشم برای تمامِ اون کوچیکِ.. برای تموم غمش .. اشکش.. دلشکستگیش... کوچیکه...

دلم براش میسوزه.. تنها مونده.. شده عین تنهایی..خودِ تنهایی.


اینکه حتی اگه پای منافع هم درمیون نباشه پای ی مرضی چیزی وسط هس که باعث میشه شما نقش بازی کنی...


چیزی که نداره زندگی من برنامه ریزیِ... شده هر چه و هر که پیش آید خوش آید حتی اگه داغونم کنه.. عجب این وقایع و آدما منو ب کنترل خودشون درمیارن...
اوایل بهمن سفری رفتم و نیمچه مهمان یک دوست قدیمی بودم همه چیز خوب بود و لبخند بر لبان دوستم.. اما الان متوجه شدم که گویا همه چیز رو برعکس باید تعبیر میکردم حتی لبخند رو هم باید پرانتزی رو به پایین میدیدم نه رو ب بالا...

http://s5.picofile.com/file/8170133184/Herbraiser20482_880.jpg

اینقد سخت نگیرین.. اگه از کسی خوشتون نمی یاد!! نمی یاد دیگه چرا پس تظاهر میکنید خوشتون میاد؟؟؟ ینی بازم بحث شیرین منافع و اینا؟؟.. ینی تا این حد که خوشی دیگری و یا حداقل ناخوش نبودن دیگری باز هم برا بعضی هامون مغایر با منافعمونِ؟؟؟
بابا کوتاه بیایم تو رو خداااا... بسِ دیگه..
   

خیالت زمانی نمی کند مرا رها...

http://s4.picofile.com/file/8170892118/1393345_460356614081330_402556739_n.jpg

دیشب افتتاحیه جشنواره موسیقی فجر بود تو شیراز با اجرای گروه زند و خوانندگی علی زند وکیلی... جای خرسندی داره که همون چیزی که ضبط شده ازش شنیده بودم رو ب صورت زنده شنیدم با همون ظرفیت.. شفافیت.. رسایی و گیرایی... البته اشعار هم محتوای پرشوری داشتند جدای از اجرا.. تکنوازی پیانو سامان احتشامی هم شنیدی.. در کل اجرا لذت بخش بود و از اونجا که زند وکیلی میون همشهریاش بود فضا بشدت صمیمی بود...
 

ما فقط تلاش می کنیم که دهنا و چشای باز و سیری ناپذیر رو ببینیم و ببندیم ...


http://s4.picofile.com/file/8170129218/cat_thief_funny_animal_pictures_38_605.jpg
 
جشنی در شرکت بر پاشد دیروز 21 بهمن... از بعضی ها تقدیر شد.. یکی از این بعضی ها بی شک تا آخر عمر در ذهن من می مونه.. کارگر خدماتی شرکت که از نیروهای ی پیمانکار.. این آقا رو من تا مدتها فک میکردم لالِ .. هیچ وقت نشنیده بودم صداشو و ندیده بودم که حرف بزنه..  همیشه هم با حرکت سر یا دست به من سلام میکرد یا جواب سلام میداد... ساکت و بی صداست و به شدت پر کار.. کلا دلم واسش میسوخت... هر کاری رو انجام میداد بدون اعتراض و چون نیروی پیمانکار بود و نه نیروی شرکت حقوقش هم خیلی کمتر بود.
دیروز از این آقا هم تقدیر کردند.. ی هدیه ناقابل بهش دادند.. همه واسش دست زدن و سوت... خودش با بغض و چونه لرزون اومد هدیشو گرفت و بعدش از سالن رفت بیرون و ی گوشه نشست و کلی گریه کرد.. نه از غم.. از شادی ک بالاخره دیده شده... بالاخره دیدنش.. و چقدر ندیده بودنش که ی همچین تقدیر ناقابلی اونو اینقدر به وجد آوورده بود.. که ی همچین تقدیر کوچیکی هم اونو خرسند میکرد و تا حالا ازش دریغ شده بود.
  

بعد میگم اگه من رییس جمهور میشدم...


کاملا عصبانی میرم سند رو بدم به همکارم که اصلاحش کنه و تکرار این نکته که دیگه این خطاهای تکراری رو تکرار نکنه..

http://s4.picofile.com/file/8169195900/The_sketch_of_a_life5_880.jpg

نرسیده به در اتاق یادم میاد که قرار شده ک این همکار ضامن وام بنده شه...وامیستم..خوب تکلیف چیه؟!! حتی فکر کردن نمیخواست.. خیلی آروم چرخیدم و برگشتم سمت میزم و سند رو گذاشتم کنار و عصبانیتم رو هم پرت کردم بیرون.
  

و اینکه همجنسیِ که پرواز می آفرینه...

http://s5.picofile.com/file/8169192626/birdes.jpg

وقتی میگن کبوتر با کبوتر باز با باز.. همیشه ذهنم به سمت مشابهت اونا میره.. و هیچ وقت به این سمت نمیره که کبوتر با باز یا باز با کبوتر.. چ ترکیب و بلای هولناکی که فقط و فقط سر کبوتر میتونه بیاد و چه سعادت همایونی که فقط و فقط سر باز میتونه سایه بندازه!
    

میخوام..


اینکه یکی رو کنارت داشته باشی که باهم به آینده خیره بشید و راه پیش رویی که دارین... خیلی خیلی بهتر از داشتن یکی روبروتِ که بهم خیره بشین و آینده و راه پیش رو رو نداشته باشین...

http://s5.picofile.com/file/8163390442/hair_colours_2014_CampFa_ir_4.jpg

من از این کوچیک مرد یاد گرفتم حالت تکیه دادن و دس گذاشتن رو شونه ها رو... و اونقدی به کنار دستی اعتماد داشته باشی و خیالت تخت باشه .. که فقط راه پیش رو تنها چیزی باشه که بخوای بهش فک کنی و نگاه..
  

دلم میگه دیوونه خونه واسه اوناییه که دیوونه شدن.. اونایی که دیوونه میکنن این بیرونن.. ساکتش نمیکنم دیگه!!



پلیس راه رو که رد میکنم.. تابلو رو میخونم.. بیمارستان اعصاب و روان.. اون بر جاده... اون بر امسال و پارسال و سالهای قبلش.. توی 87.. میزنم کنار... پیاده میشم با جعبه شیرینی تو دستم.. کرایه تاکسی رو میدم.. تنهایی میرم تو که ی عالَم رو واسه خودم پیدا کنم.. نگهبانی رو میرم داخل.. دست راست.. ی محوطه واسه ملاقات. میشینم رو صندلی و جعبه رو میذارم رو میز.. هوا خنک و نسیم رقصان.. پاییز یا بهار.. یادم نیست.. از دور میاد با لباس گل گلی.. شاد و خندون.. دِلم فک میکنه: حاصله فراموشی خنده هس یعنی؟؟.. بلند میشم میخندم و بوسش میکنم و با بغض میشینم.. اونم روبروم..

-پس بقیه کجان؟

-(هیچ کی بقیه نداره.. انتظار بیخوده..همه تمومن.. دلم اینو میگه.. ساکتش میکنم) کار داشتن سرشون شلوغ بود..

از همه میپرسه.. چه خوبه که اینجا حواست به همه هست ... اینجا روانت با همه هست.. و اون بیرون حواس و روان کسی با تو نیست..

بعد اینهمه سال این بیرون که هستی .. منو یادت نیس اومدم اون تو.. حواس و روانتو گذاشتی اون تو.. مث ماها شدی یعنی؟؟

برمیگردم به امسال و زمستون امسال و پلیس راهی که چن ثانیس ردش کردم و خاطره ای که سالهاس ردش نکردم هنوز! هر چقدم که میکوبم رو پدال گاز...

 

ینی خوشمزگی از چکیدن گذشته و داره فوران میکنه دیگه.


http://s5.picofile.com/file/8159501334/strange_self_portrait_selfie_photographer_iiu_susiraja_1.jpg

همکار خانم رفتن دندونشونو جراحی کردن و از اونجا که دندونپزشکِ کم ناشی نبوده زده داخل دهن و لثه و لب و حتی چونه این بنده خدا رو حسابی ناکار کرده جوری که تا چن روز اصلا نمیتونست حرف بزنه ... حالا همکارای آقا درخواست دادن که شرکت با این دندونپزشکه قرارداد ببنده هم واسه همکارایِ خانم و هم و واسه خانمایِ آقایون همکار...
    

راهی که نیس.

http://s5.picofile.com/file/8158627250/creative_halloween_make_up_ideas_76_605.jpg

حس میکنم این روزا تبدیل شدم به ی خط صاف و ممتد.. نه فرازی و نه فرودی.. همینجور صاف ِ صاف.. قبلنا از این یکنواختی می ترسیدم.. اما الان حتی یادم میره که یکنواختم... نمی دونم حتی خوبم یا بدم.. ی جور فلج مغزی و ادراکی و حسی.. ی جورایی یاد رقص برگای بید تو باد میفتم.. که با باد میرن و نباشه نمیرن.. یاد ی آدم یخ زده ِ خواب رفته که سیلی های محکم هم نه حالشو جا میاره، نه خشمشو... یاد چوبای نیمه سوخته خیس... هیچ فوتی روشنشون نمیکنه دیگه.. می دونم که ی چیزی از درون مرده.. یک شاخصه زنده گانی از دست رفته... می دونم... اینو حتی با این فلجِ سراسری میدونم.
   

از این شکستن ها..

http://s5.picofile.com/file/8158614284/eggczmberclear2kkkk_880.jpg

میگه 5 صب از خونه می کردتش بیرون و مجبورش میکرده که بره سر کار تو ی شهر غریب.. شب تا صبح بیدار نگهش میداشته.. روزایی بوده که هیچی تو خونه واسه خوردن نداشتن.. می بردتش تو دستشویی و کاری میکرده که مدفوع بخوره.. کمترینش فروش طلاهاش بوده واسه گذران زندگی.. میگه و میگه و من خیره ب قالی دستبافِ وسطِ اتاقم.. که چقد ظریفه و زیبا.. و اینکه هر کی روش پا بذاره صدای شکستن تارو پودشو میشنوم .. اون داره میگه و بغض میکنه هی... کی گفته این قالی رو باید بندازن زیر پا؟؟؟ اینو باید قاب گرفت و زد رو دیوار و همینجور تماشاش کرد و کرد.. این قالی و رنگای گرم و طرح هندسی ایرانیش جون میده واسه خیره شدن و پلک نزدن.. نمی دونم چرا نمیشکنه این بغض رو؟؟ منو واسه اولین بار میبینه و نباید بگه از شکستگیش ... من اونیم که مطلقا نباید به من از عصبانیت و دلزدگی و ناامیدی که از ازدواج قبلیش مونده بگه!!.. اما تا چه حد پُر شده و لبریز که هر کسی جز اون نرینه براش محرم میشه.. میگه شیشه مصرف میکرد. بهش میگم این قالی حیفه.. برش دارین تا بیشتر از این نشکسته.
     

همین.

کسی به استقبالش نیامده بود

آینه جیبی اش را درآورد و در آن به خودش لبخند زد

بعد گریست!*


http://s5.picofile.com/file/8155161618/01_5.jpg

*رسول یونان